کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

نامه­ ی شبنم مددزاده به مناسبت فرا رسیدن مهر

می­رسد اینک ز راه موسم تجدید عهد
پرده­ی سیاه شب راه نور را بر پنجره­ها بسته است. چشم در چشمان ظلمانی­اش زمان را با خود می­کشم. اینجا همیشه شب است. صدا با سکوت آشناست و ظلمی مشتعل هر جنبنده­ای را به کام کشیده، چشمانم دیگر پوستین تاریک­اش را نمی­بیند، ستاره­هایی در دل شب می­درخشند، چشمانم سویی می­گیرد و دلم آشوبی، گویی چشمانم به ستارگان شب دلباخته­اند... اینجا برای توصیف مکان و زمان می­مانی؟ زمان دیر می­گذرد یا زود؟ روز زورق شکسته­ایست بر سیاهی شب، ظلمتی وجودها را بلعیده و عطر خاطرات و یادها رایحه­ی دلنشین دلهاست، ناله­های زنجیرها ضرب آهنگ زندگیست، اگر عقربه­های ساعت را خود در دست نگیری در گرد­بادشان گیر می­کنی، همواره با روزگار فرساینده در جنگی، زمان را باید خود پیش برانی و اینگونه است که مسئولیت­ات سنگین می­شود، همراه با باری که بر شانه­هایت گذارده شده تا در این مسیر پر سنگلاخ با خود ببری تا قله­ها، عمرت را هم باید فانوسی کنی در بلندای این وادی، در مکانی دورافتاده و مطرود از گردش از زمین، در بی­خبری محض، با فاصله­ی یک هفته­ای از تمام جریانات. اینجا به طور هراس­انگیزی در گذشته می­مانی. تقویم روز را ورق می­زنم. برگه­هایی به تاریخ پیوسته نشان از گذشت زمان دارد، با یک حرکت تمام برگه­ها را ورق می­زنم، برگه­های تقویم نیست که از جلوی چشمانم می­گذرد، سنگینی یک سالی است که پشت سر گذاردم. اتفاقات و جریانات دردناک، خون دل خوردن­ها، اشک­های جاری نشده، عزاداری­های اجازه داده نشده، حسرت­ها و انتظارها... تاریخ روز را نگاه می­کنم، روزهای آخر تابستان است که شهریور مسئولیت وداعش را بر عهده دارد. در دلم شوری به پا می­شود. شروع پاییز، بوی ماه مهر، کیف و کفش و لباس مدرسه، کوچه­های خاکی خاموش که با صدای قدم­های ما رنگ شادی می­گرفت. بوی ماه مهر و لذت قدم روی برگ­های زرد جاده­ی مدرسه، لذت نشستن مهرهای صد آفرین زیر پای دیکته، بوی ماه مهر؛ قهر و آشتی­های من و فرزاد سر راه مدرسه، بوی ماه مهر و شیرین­ترین خاطره­ام، ثبت نام دانشگاه به همراه فرزاد، آمدن نام پر افتخار دانشجو بعد از اسمم و پا گذاشتن در صحن مقدس دانشگاه لذتی فراموش نشدنی، روی ابرها راه می­رفتم. با اینکه شش سال از آن روز می­گذرد ولی هر سال آمدن مهر لذتی را در دل من زنده می­کند، هنوز طعم شیرین آن روز را در کام دارم. 6 سال گذشته ولی من 3 سال است که پشت میله­ها و از بلندای حصار شب تجربه می­کنم،همراه با حسرت. سه سال است که صدای قدم­هایش را از بین سیم­های خاردار به انتظار می­نشینم و هر بار آن میهمان آشنای قدیمی می­آید، با شور، با شوق، با جوش و خروش. گوش می­سپارم، باز هم صدای قدم­های پرطنین مهر به گوش می­رسد، مهرماه است و هنگامه­ی پر شدن گوش کوچه­ها از صدای قدم­های پرنشاط دانش­آموزان و دانشجویان، مهر ماه است و هنگامه­ی به صدا در آمدن زنگ­های بیداری... سروش مهر می­رسد اینک، صدای گام­های استوار، خروش موج­های مهیب در هر کوی و برزن صدای نبض زندگی­ست، جریان خون در رگ­های این دیار زخم خورده است.
یاران دبستانی­ام! موسم بهار بیداری را با سرودی به استقبال بنشینیم یا در قفای جفاهای رفته مرثیه­خوان باشیم؟! مهر بی مهری­ست چونان باغ بی برگی که تیغ ستم مثل همیشه باغ سبز آگاهی بیداران را نشانه رفته است با شیوه­های متفاوت و باز هم منسوخ. از هر کرانه تیری می­آید: بحث تفکیک جنسیتی کلاس­های درسی در دانشگاه­ها آغاز شده و در دانشگاه­های علامه، امیرکبیر و یزد به مرحله­ی عمل رسیده است بحثی که یقیناً به علت عدم کارشناسانه بودنش باعث به هم ریختگی سیستم آموزشی می­شود، سیاستی که نه برای راحتی دانشجویان و نه برای ارتقای کیفی آموزشی، بلکه در ادامه­ی افکار پوسیده­ی قرون وسطایی شکل گرفته است و یا سهمیه­ بندی جنسیتی که امسال هم ادامه داشت. عدالتی زن ستیزانه!! و مسئله جنجال برانگیز حذف رشته­های علوم انسانی آنهم در دانشگاه­هایی که این رشته­ها به عنوان قطب شناخته می­شوند. غرب ستیزی! آن هم در مسائلی که مرز جغرافیایی ندارد. علوم انسانی! چگونه ممکن است دانش­آموختگانی را از آموختن نظریه­های جهانی علمی محروم کرد؟!!
شنیدن دلایل مسئولان نشان از شیوه­های جدید برای خاموش کردن فریاد حق­طلبی دانشجویان، شیوه­ای جدید برای ایجاد سد در برابر آگاهی است. که با حذف رشته­های مخصوصی همچون روزنامه نگاری، علوم اجتماعی، حقوق و ... تحصیل در این رشته­ها به افرادی خاص تعلق می­گیرد تا از این طریق عده­ی بخصوصی را در این رشته­ها پرورش دهند، نوعی سرمایه­گذاری برای آینده. مسئله­ی دیگری که البته در ادامه­ی سیاست­های گذشته در برخورد با دانشجویان است ستاره دار کردن دانشجویان در گستره­ی وسیعی تا جایی که پای این برخوردها به دانشگاه آزاد هم رسیده است. صدها نفر از دانشجویان ممتاز با عقاید مختلف را به دلیل "مخالفت با نظام" از ادامه­ی تحصیل محروم می­کنند. فکر کرده­اند امکاناتی که نظام باید در اختیار شهروندان قرار بدهد میراث خدادادی است که نظام از سر انسان­دوستی به دوستدارانش بخشد؟!! یا به واسطه­ی جایگاه ساختاری حکومت به این حق نایل شده­اند. فراموش کرده­اند صندوق بودجه از کجا پر می­شود؟!! این روحیه انحصارطلبی است که در صدد خودی و غیر خودی کردن دانشگاه­ها هستند نوعی کودتای نرم فرهنگی که همیشه دغدغه­ی فکری مسئولان است. آقایان فکر می­کنند این توجیه دلیل خوبی است تا دانشجویان را از حق انسانی خویش محروم کنند، حقی که هم در قانون اساسی کشور، هم در قانون حقوق شهروندی و هم در منشور بین­المللی حقوق بشر به آن پرداخته شده است. برای دانشجویان این سیاست­های خام و ناپخته آشناست اگر چه در پوششی جدید. در واقع سیاست­های "دانشجو هراسی" حاکمان است، هراس از قشر آگاه و بیدار، هراس از عدالت­طلبی و آزادی­خواهی قشری که طلایه­دار جنبش مبارزه با استبداد و ظلم و جهل و نادانی­ست. هر ابزاری استفاده بکنند علیه زندگی، همبستگی و اندیشه هیچ اقدامی نمی­توانند بکنند که این سیاست­ها بیشتر ما را به خود باوری می­رساند، ایمان به تاثیرگذاری و توانایی­مان که ستاره­ها را از شب هراسی نیست. یاران دبستانی­ام! "خشم کوچه در مشت ماست" بر لبانمان سرودی روشن صیقل می­دهیم، ما با سرودی بر لب موسم بهار بیداری را به استقبال می­نشینیم. سرودی که به گفته­ی افلاطون خارش بال­هایمان را در بر دارد، مسئولیت انسان بودن و خواست آزادیمان. سرودی که تجدید عهد و میثاق­هایمان را بلندتر از همیشه به گوش حاکمان می­رساند. من هم، هم صدا با شما در اول مهر از "مدرسه­ی عشق" تجدید می­کنم عهد و میثاقم را. عهد ذلت ناپذیری، که تا جان در بدن دارم وفادار باشم. وفادار به یارانی که ستاره­های راهمان گشتند و روشنی بخش دل­هایمان، وفادار به آرمان­هایمان، به اهدافمان، برای آبادی ایران زمین. برای اینکه کودکان ایران شادی اول مهر را در دل حس کنند، دوباره بوی کیف و کفش تازه، بوی کتاب­های نو در خانه­های سرد و تاریک، گرمابخش باشد و صدای خنده­های شادخوارانه­ی فرزندان این میهن ترانه­ی زندگی.
شبنم مددزاده
مهر 90

هیچ نظری موجود نیست: