کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

جمهوری اسلامی باید در مورد مرگ بهنام گنجی و نهال سحابی پاسخگو باشد

با مرگ دردناک دومین نفر از افراد مرتبط با بازداشت کوهیار گودرزی، کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی با ابراز نگرانی عمیق نسبت به سرنوشت کوهیار گودرزی خواستار پاسخگویی فوری مقامات جمهوری اسلامی در برابر وقایع بوجود آمده می باشد. بهنام گنجی و نهال سحابی از دوستان نزدیک کوهیار گودرزی به ترتیب طی روزهای دهم شهریورماه و هفتم مهرماه سال جاری به دلایل نامشخصی به زندگی خود پایان دادند. کوهیار گودرزی فعال حقوق بشر و عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر است.
به گفته نزدیکان آقای گنجی و خانم سحابی، «طی دوران بازداشت این دو نفر ماموران امنیتی به طرق مختلف و با تحت فشار گذاردن این دو جوان سعی در اخذ "اعترافات خاصی" در ارتباط با کوهیار گودرزی داشته اند». آقای گنجی پس از آزادی در توصیف گوشه ای از دوران بازداشت خود به دوستانش گفته بود که در این مدت در بندهای 209 و 240 زندان اوین تهران توسط بازجویان خود برای شکایت بر علیه کوهیار گودرزی به شدت تحت فشار بوده است.

شیوا نهاوندی مدیر روابط عمومی کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی در ایران می گوید: «مشخص نیست که طی مدت زمان بازداشت بهنام گنجی و نهال سحابی، ایشان با چه مسایلی مواجه شده و شاهد چه مسایلی بوده اند، اما خودکشی این دو اندک زمانی پس از آزادی و تحمل فشارهای وارده در جریان بازجویی ماموران امنیتی جمهوری اسلامی به وضوح بیانگر ارتباط میان مرگ این دو و وقایع صورت گرفته در طی دوران کوتاه بازداشت ایشان می باشد».
خانم نهاوندی می گوید تعلل دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در رسیدگی به علل خودکشی بهنام گنجی و نهال سحابی و همچنین خودداری و جلوگیری ایشان از انجام تحقیقات لازم برای روشن شدن دلایل خودکشی بهنام گنجی و نهال سحابی می تواند شبهات موجود در ارتباط میان دلایل مرگ این دو و بازداشت کوهیار گودرزی را قوت بخشد.
همچنین حسن زارع زاده اردشیر سخنگوی برون مرزی "کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی" می گوید مقامات جمهوری اسلامی مسئول مستقیم برخوردهای غیرقانونی و غیر انسانی در بازداشتگاه های ایران هستند که نقش اساسی در جان باختن بهنام گنجی و نهال سحابی داشته است. همین برخوردها قبلا به مرگ زندنیانی در داخل زندانها منجر شده است.
بهنام گنجی و نهال سحابی روز نهم مردادماه سال جاری به همراه کوهیار گودرزی در منزل آقای گنجی در تهران توسط نیروهای لباس شخصی بازداشت شدند. آقای گنجی هشت روز و خانم سحابی سه روز پس از بازداشت توسط نیروهای امنیتی با قرار کفالت و وثیقه از زندان آزاد می شوند.
خودکشی این دو تنها اندک زمانی پس از آزادی، و تلاش مقامات امنیتی برای اخذ اعتراف از این دو بر علیه کوهیار گودرزی و همچنین بی خبری مطلق از شرایط و وضعیت نگهداری آقای گودرزی طی دو ماه گذشته نگرانی های جدی ای را در مورد سلامت وی ایجاد کرده است.
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی همچنین بازداشت غیرقانونی آقای کوهیار گودرزی را که نقض صریح مفاد «کنوانسیون بین المللی حمایت از تمامی اشخاص در برابر ناپدیدسازی اجباری» است را محکوم کرده، و ضمن ابراز نگرانی شدید از سلامت و شرایط نگهداری آقای گودرزی خواستار روشن شدن فوری وضعیت و محل بازداشت وی و همچنین اعطای تمامی حقوق مصرح در قوانین و موازین داخلی و بین المللی به ایشان می باشد.
این کمیته موکداً خواستار اقدام فوری مقامات مسئول برای انجام تحقیقات فوری در مورد شرایط نگهداری، بازجویی و وقایع صورت گرفته در جریان بازداشت چند روزه این دو نفر می باشد.
یادآوری می گردد که جمهوری اسلامی طی بیست سال گذشته و پس از تصویب «کنوانسیون بین المللی حمایت از تمامی اشخاص در برابر ناپدیدسازی اجباری» در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 18 دسامبر 1992 همواره با توجیه اینکه «تصویب موازین و میثاق هایی همچون "اعلامیه جهانی حقوق بشر" و "میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی" توسط این کشور بطور غیرمستقیم نفی ناپدید سازی اجباری را نیز در بر می گیرد» از پذیرش و تصویب این معاهده خودداری کرده است.

ابراز نگرانی عفو بین‌الملل از وضعیت نامعلوم کوهیار گودرزی

سازمان عفو بین‌الملل در بیانیه‌ای ضمن محکوم کردن بازداشت کوهیار گودرزی و ابراز ناخرسندی از نامعلوم بودن محل نگهداری وی، نسبت به وضعیت این فعال حقوق بشر ابراز نگرانی کرده است.
به گزارش رادیو فردا، این سازمان در بیانیه‌ای که روز جمعه منتشر شد اعلام کرده است که از زمان دستگیری کوهیار گودرزی در تاریخ نهم مردادماه، اعضای خانواده و وکیل وی نه قادر بوده‌اند از طریق مقامات ذیربط بازداشت وی را رسما تأیید کنند و نه توانسته‌اند از محل نگهداری وی آگاهی حاصل کنند.
به نوشته این سازمان احتمالاً کوهیار گودرزی در زندان اوین و در سلول انفرادی نگهداری می‌شود.
آن‌گونه که گروه‌های حقوق بشری گزارش کرده‌اند، کوهیار گودرزی نهم مرداد ماه به همراه بهنام گنجی بازداشت شده است و مقامات تا کنون از تأیید بازداشت کوهیار گودرزی اجتناب کرده‌‌اند.
این گروه‌های حقوق بشری گزارش کرده‌اند که بهنام گنجی هشت روز پس از بازداشت آزاد شده و دهم شهریورماه به زندگی خود پایان داده است. عفو بین‌الملل احتمال می‌دهد که آقای گنجی در مدت بازداشت مورد شکنجه یا بد رفتاری قرار گرفته و همین امر یکی از موجبات خودکشی وی بوده است.
عفو بین‌الملل در ادامه همچنین با اشاره به بازداشت پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی که به نوشته این سازمان دهم مرداد در کرمان صورت گرفته، تأکید کرده است که خانم مخترع همچنان در زندان به سر می‌برد و به وکیل دسترسی ندارد.
این سازمان دلیل بازداشت مادر آقای گودرزی را حمایت وی از فرزندش و پیگیری‌های خانم مخترع در دوران زندان سال گذشته کوهیار گودرزی ذکر کرده است.
کوهیار گودرزی پیشتر و در آذرماه سال ۸۸ در حالی که برای شرکت در مراشم تشییع جنازه آیت‌الله منتظری عازم قم بود به همراه عده‌‌ای دیگر بازداشت شد و ۲۳ آذرماه سال گذشته، پس از سپری ‌کردن یک ‌سال محکومیت خود از زندان رجایی‌‌شهر کرج آزاد شد.
آن‌گونه که عفو بین‌الملل گزارش کرده، دادگاه خانم مخترع ۱۵ شهریورماه برگزار شده است. وبسایت جرس، نزدیک به اصلاح طلبان نیز ۲۶ شهریورماه از برگزاری دادگاه پروین مخترع خبر داد و تأکید کرد که اتهام خانم مخترع «مصاحبه با رسانه‌های بیگانه و توهین به مقام رهبری و شهدا» بوده است.
آن زمان جرس به نقل از یکی از نزدیکان پروین مخترع خاطرنشان کرده بود که نتیجه رأی دادگاه «حدود بیست روز دیگر» مشخص خواهد شد.
عفو بین‌الملل ضمن محکوم کردن بازداشت کوهیار گودرزی و پروین مخترع خواستار تلاشی جمعی برای آزادی فوری و بی‌قید و شرط این دو نفر، از طریق ارسال نامه به دفتر رهبری جمهوری اسلامی، رئیس قوه قضائیه و دبیر ستاد حقوق بشر و امور بین‌الملل قوۀ قضاییه جمهوری اسلامی، شده است.

اورمیه و تبریز شلوغ شدند.

2011.10.01


آذربایجان دوباره امنیتی شد

همچنین از شهر اورمیه خبر میرسد که ورودی‌های شهر به پادگان تبدیل شده و مغازه‌ها اکثرا در بازار اورمیه و خیابان امام و عطایی و مرکز تعطیل می باشند. خطوط تلفن همراه و اینترنت توسط مخابرات استان مختل شده و حتی امکان ارسال هیچ پیام کوتاه تلفنی امکان‌پذیر نمی‌باشد.

از صبح امروز اداره اطلاعات شهر اورمیه و حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی شهر اورمیه در عملیاتی گسترده اقدام به احضار فعالین حرکت ملی آذربایجان به ستاد خبری نموده و آنها را تهدید کرده است که عصر امروز اجازه حضور در خیابان ها را ندارند و اگر بازداشت شوند برایشان بسیار گران تمام خواهد شد. برخی از فعالین و بازداشت شدگان اعتراضات شهریور ماه نیز به صورت تلفنی تهدید شده اند و به خانواده هایشان گفته شده مواظب فرزندان خود باشند. از تبریز نیز خبر می رسد وضعیت مشابهی نیز برای فعالین حرکت ملی آذربایجان در شهر تبریز به وجود آمده است.
همچنین بنا بر گزارش فیس بوک آذربایجان , نیروی انتظامی و نیروهای بسیجی و همچنین چندین خودروی ون در تقاطع راسته‌کوچه، چهارراه شهناز و میدان ساعت در تبریز مستقر می‌باشند. ازدحام جمعیت در این مناطق بسیار زیاد می‌باشد اما تا ساعت ۱۸ شعار خاصی داده نشده است! جو امنیتی تقریبا شدیدی در مناطق ذکر شده، حکمفرما می‌باشد.
نیروی انتظامی و نیروهای بسیج در حدفاصل فلکه دانشگاه تا چهارراه آبرسان، حضوری سنگینی دارند. فلکه دانشگاه و آبرسان به علت نزدیکی به دانشگاه تبریز از مناطق مستعد برای تجمعات می‌باشد. همچنین نیروهای سرکوبگر در حدفاصل چهارراه آبرسانی تا چهارراه مارالان و چهارراه آبرسانی تا چهارراه منصور مستقر می‌باشند.
در ارومیه هم بر اساس آخرین خبر های دریافتی از صفحه فیس‌بوک «اعتراض به مجلس ایران در رد طرح نجات دریاچه اورمیه» خبر میرسد که ورودی‌های شهر به پادگان تبدیل شده و مغازه‌ها اکثرا در بازار اورمیه و خیابان امام و عطایی و مرکز تعطیل می باشند. خطوط تلفن همراه و اینترنت توسط مخابرات استان مختل شده و حتی امکان ارسال هیچ پیام کوتاه تلفنی امکان‌پذیر نمی‌باشد.

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

به آزارهای قضایی علیه خانم نرگس محمدی پایان دهید!

برنامه نظارت بر حمایت از مدافعان حقوق بشر، با اشاره به ادامه آزار و اذیت قضایی و محکومیت خانم نرگس محمدی، سخنگو و نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر، محکومیت سنگین یازده سال زندان خانم نرگس محمدی را محکوم کرده و این اقدامات را به قصد تنبیه فعالیت های صلح آمیز و مشروع حقوق بشری آنها تلقی عنوان کرد.
برنامه نظارت بر حمایت از مدافعان حقوق بشر که برنامهء مشترک «فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر» (FIDH) و «سازمان جهانی مبارزه با شکنجه» (OMCT) است، از طریق «جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران» (LDDHI) از ادامه آزار و اذیت قضایی و محکومیت خانم نرگس محمدی، سخنگو و نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر، مطلع شده است.
براساس اطلاعات دریافتی، شعبه 26 دادگاه انقلاب اسلامی در روز 4 مهر 1390 خانم نرگس محمدی را به اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور»، «عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران» در مجموع به ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم کرد. از این 11 سال، ۵ سال آن به استناد ماده ۶۱۰ قانون مجازات اسلامی، ۵ سال به استناد ماده ۴۹۹، و ۱ سال به استناد ماده ۵۰۰ صادر شده است. این حکم به عنوان دلایل اتهام به فعالیت های حقوق بشری خانم نرگس محمدی از جمله تلاش وی برای تشکیل شورای ملی صلح [1]، تأسیس کمیته انتخابات آزاد، سالم و منصفانه و تشکیل کمپین اعدام بس کودکان، ملاقات وی با زندانیان سیاسی و نیز ملاقاتش با مهدی کروبی، اهدای تندیس تلاشگر حقوق بشر از سوی کانون مدافعان حقوق بشر به مرحوم آیت‌الله منتظری در آذر سال ۱۳۸۸، همکاری با شیرین عبادی و تهیه گزارش از موارد نقض حقوق بشر در ایران استناد شده است. در هنگام انتشار این فراخوان، او با وثیقه آزاد است، اما در خطر دستگیری خودسرانه به سر می برد.
برنامه نظارت بر حمایت از مدافعان حقوق بشر محکومیت خانم نرگس محمدی و این اقدام تازه برای آزار و اذیت اعضای بنیانگذار کانون مدافعان حقوق بشر را محکوم می نماید و این اقدامات را به قصد تنبیه فعالیت های صلح آمیز و مشروع حقوق بشری آنها تلقی می کند.
خانم نرگس محمدی در تاریخ ۲۰ خردادماه 1389 بدون حکم بازداشت در خانه اش دستگیر و به زندان اوین منتقل و در تاریخ 10 تیر 1389 با وثیقه 50 میلیون تومان آزاد شد. او در تاریخ 3 اسفند 1389 در شعبه 26 دادگاه انقلاب اسلامی حضور پیدا کرد.
کانون مدافعان حقوق بشر، که پنج وکیل دادگستری از جمله شیرین عبادی، گیرنده جایزه صلح نوبل 2003، بنیان گذاشته بودند، در سال 1387 بسته شد. به علاوه، معاون دادستان تهران در تاریخ 10 مرداد 1388 رسما خانم شیرین عبادی و کانون مدافعان حقوق بشر را متهم کرد که با نیروهای خارجی برای به راه انداختن یک «انقلاب مخملی» در ایران ارتباط برقرار نموده اند. از آن پس، موجی از دستگیری و آزار و اذیت علیه وکلای حقوق بشری و به ویژه علیه بنیانگذاران کانون مدافعان حقوق بشر به راه افتاده است. دفاتر کانون مدافعان حقوق بشر تا به امروز بسته مانده است.
آقای عبدالفتاح سلطانی، وکیل دادگستری و عضو بنیانگذار کانون مدافعان حقوق بشر در تاریخ 26 خرداد 1388 به وسیله چهار مامور لباس شخصی دستگیر شد. محل نگهداری او تا تاریخ 16 تیر 1388 نامعلوم بود و پس از آن روشن شد که در بند 209 زندان اوین به سر می برد. او در تاریخ 4 شهریور 1388، پس از 70 روز بازداشت خودسرانه شامل 17 روز بازداشت انفرادی، با وثیقه 100 میلیون تومان آزاد شد. اما از آن پس با اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» روبرو بوده ولی محاکمه نشده است. به علاوه حکومت در تاریخ 10 مهر 1388 گذرنامه او را ضبط کرد و مانع سفر وی به آلمان برای دریافت جایزه بین المللی حقوق بشر نورمبرگ شد. خانم معصومه دهقان، همسر آقای عبدالفتاح سلطانی در تاریخ 14 تیر 1390 به شعبه دادگاه انقلاب اسلامی مستقر در زندان اوین احضار و بازداشت شد. آقای سلطانی، که وکیل همسرش نیز هست، اجازه نیافت او را در دادگاه همراهی کند. اطلاعات دیگری در باره اتهام یا دلیل بازداشت خانم دهقان ارائه نشد. خانم معصومه دهقان در تاریخ 19 تیر 1390 با وثیقه آزاد شد. آقای عبدالفتاح سلطانی در روز 19 شهریور 1390 در جلوی دادگاه انقلاب اسلامی به وسیله ماموران انتظامی که حکم جلب او را داشته اند دستگیر شد. بعد از ظهر آن روز، چهار مامور امنیتی بدون داشتن حکم تفتیش منزل و دفتر کار او را بازرسی کردند و تعدادی سی دی، اوراق و اسناد و لپ تاپ فرزندان او را با خود بردند. در زمان انتشار این فراخوان فوری، آقای عبدالفتاح سلطانی از آن تاریخ تاکنون در بند 209 وزارت اطلاعات در زندان اوین در بازداشت انفرادی به سر می برد، اما اتهام وی را به وکیل او اطلاع نداده اند.
آقای محمد علی دادخواه، وکیل دادگستری و عضو بنیانگذار کانون مدافعان حقوق بشر، به همراه سه تن از همکاران و دخترش به وسیله 3 مامور لباس شخصی بدون حکم بازداشت در تاریخ 17 تیر 1388 دستگیر شد. سپس دفتر وکالت او تعطیل و مهر و موم شد. آقای دادخواه که به «داشتن اسلحه و تریاک» و ارتباط با «دشمنان» متهم شده بود در تاریخ 22 شهریور 1388 با وثیقه 700 میلیون تومان آزاد شد. در 12 تیر 1390 به آقای دادخواه اطلاع داده شد که پیرو ماده 698 قانون مجازات اسلامی در ارتباط با تشکیل کانون مدافعان حقوق بشر و سخنگویی آن و نیز وکالت در پرونده علیه متروی اصفهان که آثار میراث ملی را به خطر انداخته است، به اتهام «اقدام و تبلیغ علیه نظام اسلامی» به 9 سال زندان و 10 سال محرومیت از حرفه وکالت و تدریس در دانشگاه محکوم شده است. محاکمه او در ارتباط با پرونده سال 1388 در 31 اردیبهشت 1390 انجام شده بود. آقای دادخواه برای اعتراض به حکم 20 روز فرصت داشت. در زمان انتشار این فراخوان فوری، آقای دادخواه با وثیقه آزاد است.
به علاوه، آقای محمد سیف زاده، عضو بنیانگذار کانون مدافعان حقوق بشر، در تاریخ 7 آبان 1389 به حکم شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» از طریق تشکیل کانون مدافعان حقوق بشر و «تبلیغ علیه نظام» از طریق مصاحبه با رسانه های بیگانه به 9 سال زندان و 10 سال محرومیت از وکالت محکوم شد. او که از تاریخ 22 فروردین 1390 در بازداشت و در زندان اوین به سر می برد علیه این حکم اعتراض کرد. در خرداد ماه 1390 به خانواده آقای سیف زاده اطلاع داده شد که دادگاه تجدید نظر حکم زندان او را به 2 سال کاهش داده است. آقای سیف زاده در روز 22 شهریور 1390 به دادسرا احضار و به او اتهام تازه «تبلیغ علیه نظام» تفهیم شد. گویا این اتهام در ارتباط با نامه ای است که او در 30 تیر 1390 از زندان به رییس جمهور پیشین خاتمی نوشت و در آن نقض گسترده قانون در قوه قضاییه را خاطرنشان کرد و متذکر شد که هیچ راه حلی به جز انحلال مراجع غیرقانونی مثل دادگاه های انقلاب اسلامی و دادگاه ویژه روحانیت وجود ندارد. به علاوه، به گفته او، موازین قانونی و حقوق شهروندی در مورد نزدیک به 200 زندانی سیاسی بند 350 زندان اوین که محل حبس اوست، رعایت نشده است.
برنامه نظارت همچنین از همگان خواست تا با ارسال نامه به دولتمردان ایران موارد زیر را خواستار شوند:
1 - تحت هر شرايطی، سلامت روحی و جسمانی خانم نرگس محمدی، و نیز دیگر اعضای کانون مدافعان حقوق بشر، شامل آقایان عبدالفتاح سلطانی، محمد علی دادخواه، محمد سیف زاده و خانم شیرین عبادی و خانواده های آنها و نیز تمام مدافعان حقوق بشر و خانواده هایشان را در ایران تضمين کنند.
2 ـ آقایان عبدالفتاح سلطانی و محمد سیف زاده را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنند زیرا بازداشت آنها تنها با هدف تنبیه فعالیت های حقوق بشری آنها انجام شده است.
3 ـ به هر گونه آزار و اذیت ـ از جمله در سطح قضایی ـ علیه خانم نرگس محمدی، دیگر اعضای کانون مدافعان حقوق بشر و به طور کلی تمام مدافعان حقوق بشر در ایران پایان دهند.
4 ـ در هر شرایطی اعلاميه سازمان ملل در باره مدافعان حقوق بشر را، که در تاريخ ۱۸ آذر ۱۳۷۷ (۹ دسامبر ۱۹۹۸) در مجمع عمومی سازمان ملل تصويب شده، رعايت کنند، به ویژه:
• ماده 1 آن که می گويد: «همه افراد حق دارند به صورت فردی يا گروهی در سطوح ملی و بين المللی برای حمايت از حقوق بشر و آزادی های اساسی و تحقق این حقوق و آزادی ها فعالیت کنند،»
• ماده ۵ (ب) که می گويد: «همه افراد حق دارند برای حمايت از حقوق بشر و آزادی های اساسی و تحقق این حقوق و آزادی ها به صورت فردی يا گروهی در سطوح ملی و بين المللی (...) برای تشکيل سازمان های غيردولتی، انجمن ها يا گروه ها، عضويت يا شرکت در آنها اقدام کنند،»
• ماده 2ـ12 که می گويد: «دولت بايد کليه تدبيرهای لازم را به کار گیرد تا حمايت مراجع ذیصلاح از همه افراد به صورت فردی و گروهی در برابر خشونت، تهديد، اقدامات تلافی جويانه، تبعيض منفی عملی و يا قانونی، فشار یا هرگونه اقدام خودسرانه ديگر در پی استفاده مشروع و قانونی اين افراد از حقوق مذکور در اعلاميه حاضر، تضمين گردد.»
5 ـ به طور کلی، در هر شرایطی تضمین کنند که حقوق بشر و آزادی های اساسی مطابق با عهدنامه های بین المللی حقوق بشر و موازین بین المللی که ایران نیز متعاهد آنهاست رعایت خواهند شد.

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

نهال از قفس پرید

بغض کرده ام چون یک دوست را از دست داه ایم دوستی که عاشق بود و جرمش این بود ""رای من کجاست"" من هم آدم ام حقم چیست؟ روحت شاد زیبای خفته آرام بخواب آرام بخواب و سلام گرم ما را به رفیق عزیز برسان بخواب دختر بخواب تو نهالی مانند نهالی که هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد میخواهد رشد کند و برای اطرافیانش پز دهد که من نیز اکنون درختی هستم با یک ریشه "ریشه ای" از جنس خاک "خاکی" که هنوز بوی قدمهای بهنام از آن استنشاق میشود
امروز پنجشنبه است: دختری که عاشق بود اما عاشقانه هایش هیچ سهمی در رسانه های رسمیِ کشورش نیافت، به صورتِ رسمی خودکشی کرد. این رسمِ روزهای آلوده ای است که به آن گرفتاریم. امروز پنجشنبه است. دختری به نام نهال شهابی عاشق پسری به نامِ بهنام گنجی بود. بهنام گنجی دوست کوهیار گودرزی یک از معترضان و فعالان حقوق بشر بود که با او دستگیر و سپس آزاد می شود. خبر دستگیری بهنام را هیچ کسی رسانه ای نکرد همه سکوت کردند و بهنام هم پس از آزادی خودکشی کرد. حالا نهال خودکشی کرد.

نهال تا وقتی بود و در فشار هم بود، دغدغه هایش سهمی در رسانه ها و خبرهای روزنامه های رسمیِ کشورم نمی یافت. چون نامزد نبود، رسمی نبود. نهال دختری بود مثل بسیاری از دختران دیگرِ ایران اما این «لبخند» ها سهمی در رسانه ها نمی یابند تا به ماتم ننشینند...حالا آرام بخواب که خبر خودکشی ات رسمیت یافت و در رسانه ها شاید سهمی چشمگیر تر بیابی.....

کم نیستند کسانی که از واژه ی «دوست دختر» چندش شان می شود. صبح چند جایی دیدم که نوشته بودند دوست دختر بهنام گنجی هم پس از بهنام خودکشی کرد....اما حالا کم کم خبر رسمی تر می شود و آرام آرام این واژه ی ناجورِ و نچسبِ « دوست دختر» را از قامتِ بی جانت حذف می کنیم دخترِِ ایرانی تا مبادا مرگ ات آبرو از ماندگان ببرد.... آرام بخواب دختر زیبا ما حواس مان هست، این ماییم که تشخیص می دهیم مصلحت چیست ...امروز پنجشنبه است....و این نوشته ی نهال است در وبلاگش پیش از خودکشی که بوی بهنام و یک پنجشنبه ی موهوم را می دهد:

دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته اسب
به رابعه

به نشاط

به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...

به این یه ذره من ِ از بهنام ماندهبه پنجشنبه هایمان...

پله ها ... نت های ریزشان . پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند،

وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی.

گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....

گرم ترپای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.

پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.گوشهایم .گوشه هایم پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد

به دعوتی غریب الواقعه اجرا های آخر.

برای آن که زودتر.
نابهنگام تر.ترک کرد...تو را!
توآخر تر نمی شود.
پس...پنجشنبه ست !پنجشنبه ها را...ب
یا بهنام
بیا برقصیمشان

بخوانید وبلاگ نهال را که تنها و در سکوت سوگوار عشقش بود
http://nahal53.blogfa.com/

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

رنج نامه من در ................

یست و پنج روزی که در اوین بودم حتی نمی دانستم که چرا من را در بند انفرادی کرده اند و چرا به این شکل اسفبار من را شکنجه می کنند. من به عنوان یک خبرنگار و فعال حقوق بشر وظیفه خود می دانستم تا خبرها و مطالب دسته اول را تهیه کنم و برای حقوق زندانیان بی پناه فعالیت کنم. آیا من جرم بزرگی مرتکب شده ام که باید 25 روز را در اوین در بدترین شرایط روحی و جسمی می گذراندم؟
من چراهای زیادی دارم که هنوز بی پاسخ مانده اندهرگاه خود در صدد جوابی قانع کننده برای آنان هستم درمانده میشوم.
دیگر روحم مریض است همان گونه که روح و روان  خیلی ها مانند من این گونه است؛ بعضی ها میگویند سیروس تو که هنوز جوان هستی ! و یک جوان با یک هدف و پشتکار فروان دم از مریضی میزند خود جای سوال دارد ؟
جوابی ندارم  چه بگویم!
نمیتوانم آن شکنجه های روحی و جسمی را با حرف زدن بیان کنم ، نمی خواهم کسی برای من ترحم کند.
خون من از خون نداها و سهرابها رنگینتر نیست اما شکنجه روحی بدتر از مردن در خیابان است، در خیابان شهید میشویم و روحمان آزاد میشود مانند روح"محمد مختاری" و "صانع ژاله" که در روز دستگیری من در میدان هفتم تیر به مقام بزرگ شهادت نایل آمدند.
فعالیتهای ام از سال 84 با وبلاگ نویسی آغاز شد و توانستم  مطالبهای  با علاقه خود، نسبت به مسایل داخلی و سیاسی کشورم بنویسم. توجه ام به پدیده گشت ارشاد جلب شد که با جوانان به شدت برخورد می کرد. این خود نقض حقوق شهروندی محسوب شده  و بر خلاف شعارهای تبلیغاتی آقای احمدی تژاد بود. این موضوع در درک بهتر از چهره واقعی این نظام به من "راه گشا" بود چرا که در دوران رشد ،چشمانم را به دنیایی باز کرد که هیچ وقت دوست نداشتم آنرا ببینم.
حوادث بعد از انتخابات جرقه ای بود بر گسترده کردن فعالیتهای مدنی و سیاسی من و بدینگونه شد که درون سیاه چالهای رژیم را نیز دیدم. با اعتراضات گسترده مردمی دهها نفر از معترضان به نتایج انتخابات در خیابان و زندان کشته شدند و این سرکوب و کشتار  بصورتی ادامه یافت که نمودی از آن یعنی اخبار( تجاوز به زندانیان در کهریزک) در تمام دنیا سر وصدا ایجاد کرد و چهره واقعی  جمهوری اسلامی ایران را به نمایش گذاشت و متزلزل نمود.
در روز 25 بهمن  1389و به دعوت آقایان ((مهدی کروبی و سید حسین موسوی)) برای حمایت از مردم مصر و تونس تجمعی در تهران برگزار شد. من هم به مانند هزاران نفر دیگر آماده رفتن شدم. در ساعت 2 خانه را به سمت خیابانهای "ولیعصر ، انقلاب و میدان هفتم تیر" برای حضور در تجمعات و گرفتن گزارش کامل از وقایع آن روز ترک کردم. بعد از گرفتن فیلم در چهاراه و میدان ولیعصر و ساعت 3.35 به سمت میدان هفتم تیر حرکت کردم و در حالی که تلفنی در حال تهیه گزرش با برادرم در مورد جو امنیتی صحبت می کردم دستگیر شدم.
بعد از بازجویی در مسجد الجواد موبایل و مدارک همراهم را تفتیش کردند و این مدرکی شد که مرا آزاد نکردند. همان ابتدا که چند بار رفت و آمد کردند و نام من را سوال کردند، احساس کردم من را شناخته اند. دو شب اول را در بازداشتگاهی بودم که نمی دانم کجاست و روز سوم به زندان اوین و بند 209 " انفرادی" منتقل شدم و بدترین لحضات زندگیم را در طی بیست و سه روزی که در آنجا بودم را سپری کردم.
چون چشم بسته آنجا منتقل شدم و تجربه قبلی نداشتم ابتدا نمی دانستم کجا هستم. شب اول پر از ترس و واهمه بود و من که همیشه از شجاعت دم می زدم از ترس اینکه مرا سر به نیست کنند وحشت داشتم و تنها قوت قلب من این بود که یکی از دوستانم شاهد بازداشت من بود. بعد از اینکه در وزارت اطلاعات تمام زندگی و کارهای که در مدت چند سال انجام داده بودم فاش  شد به نوعی می توانم بگویم که دوران سخت و..... نیز آغاز شد واقعا آن 25 روز برایم 250 سال گذشت.
هیچ وقت شنکجه هایم را فراموش نخواهم کرد. به اسم بازجویی شکنجه ام می کردند، ضرباتی که به سرم وارد کردند هنوز آزارم می دهند. آن چند روز اول که دیده بودند من دچار استرس و ترس شده ام با حالت مسخره آمیز فخاشی و توهین میکردند  میگفتند : "با این وضع میخوای جاسوس بازی در بیاری پدر ...  فکر میکنی کی هستی ...  همان بلایی که سر برادرت آوردیم سر تو هم میاریم."
14 روز همین بود فقط یک سوال میکردند .
چرا  فیلم و عکس میگرفتی و با کدام آدم ها سر و کار داری؟
پدر  س ....... تو کی هستی؟ که خودتو گزارشگر و فعال حقوق بشر میدونی! اینها جاسوسیه نه گزارشگری... حالا اسم جدید گذاشتید روی مزدوری به بیگانه... ما گنده تر از توها رو زیر خاک فرستادیم تو که چیزی نیستی برادرت حسن رو هم زیر خاک میفرستیم.
این توهین و فحاشی ها با سوال هایشان و شکنجه ها روزی 4 تا 6 ساعت ادام داشت.
فکر کنم13 اسفند بود که مرا به یک اتاق بردند، گفتند چشم بند را کمی بالا بزن و زیر کاغذ را اامضا کن. ولی در ادامه به طرز خشنی گفتند: اگر سرم را بر گردانم یا حرکت اضافی انجام دهم گردنم را خورد می کنند!
برگه اتهامات ام را جلویم گذاشته بودند و از من می خواستند که زیر آن را انگشت زده و امضاء کنم. دقیقا جزئیات یادم نیست ولی در این برگه آمده بود که من به جرم هم دستی با گروهها و شبکه های بیگانه به جاسوسی متهم هستم و اقدام علیه امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام. که به دلیل شناخت اندکی که از قانون مجازات اسلامی داشتم می دانستم که این اتهامات چه جرمی و چه مجازاتی دارند، از این رو در همان دقایق اول از امضاء زدن سر باز زدم و اعتراضم را نسبت به اتهامات نوشته شده اعلام نمودم  و اینکه طبق قانون این روش محاکمه یک زندانی نیست؛ این اعنراض با یک ضربه مشت حسابی و فریادی که روزهای بازجویی را یادآور می شد پاسخ گرفت و من بناچار برگه را که فاقد تاریخ و شرایط و ضوابط قانونی بود امضاء کردم.
از فردای آن روز بر شدت فشارهای روانی روی من افزوده شد؛ نه هوا خوری نه حمام! و دستشویی روزی فقط سه بار.
19اسفند(یک روز بعد آزادم کردند ) از دردی که تمام وجودم را پر کرده بود و شدت مشکلات روحی که برایم به وجود آورده بودند مرا به بهداری بردند. در آنجا نیز چندین و چند بار مورد لطف آقایان قرار گرفتم دیگر، طی این روزها از زندگی مرا سیر کرده بودند. دیگر حال شنیدن فحاشی و تحقیر شدن در مقابل چند .... را نداشتم. بعد از بهداری دوباره به سلولم که دیگر محل زندگی برایم شده بود بازگردانده شدم.
هر دقیقه و ساعت برایم مانند چندین سال میگذشت که در حالی که خوابیده بودم صدایم زدند "زارع زاده" "زارع زاده" آهای مگر با تو نیستیم. در ذهنم تنها یک سوال برایم بود آیا دوباره بعد از چند روز شکنجه ام میکنند من دیگر تحمل ندارم. انقدر از ناحیه سر و گردن به من آسیب رسانده  بودند که دیگر درد را احساس نمیکردم
چشم بندم را بستم و به سمت آن مسیر که همیشه مرا برای شکنجه و به اصطلاح بازجویی، بردند. گفنتد: "پدرت مرده است" می خواهیم بفرستیمت برای مجلس ترحیم !
چی؟؟
پدرم؟؟خندیدند! در طول این مدت یاد گرفته بودم که خود را چگونه کنترل کنم اما این بار فرق میکرد چون باورم شده بود که این (مردان گمنام آقا امام زمان راست ) افراد راست میگویند کنترلم  ناخداگاه از بین رفت و اعتراض خود را با فحاشی در حالی که چشمهایم پر شده بود  نثار آقایان کردم که این فحاشی من با یک ضربه که روی صندلی نشسته بودم پایان یافت ،خیلی جان سخت بودم که بیهوش نشدم چون هنوز میتوانستم  درد ضربه را حس کنم.
فردای آن روز مرا در یکی از پارکهای تهران روی یک میز رها کردند . ساعت حوالی 11 شب بود. هوا خیلی سرد بود، هم درد داشتم هم اینکه سردم شده بود بعد از یکی دو  ساعت نمیدونم شاید هم زودتر خانواده ام را دیدم اولین سوالم این بود پدرم کجاست؟ دیدم پدرم زنده  و سر حال از آزادی من، دیدن خانواده  بعد از آن روزها همه چیز را  از ذهنم پاک کرد.
در طی آن روزها نه تلفنی داشتم نه ملاقاتی .به خانواده ام که از قبل اطلاع داده بودند من را آزاد میکنند که در کجا هستم. با یک وثیقه خانه ای که در تبریز داشتیم من را آزاد کرده بودند. چرا من را آزاد کردند؟ من که به جاسوسی متهم شده بودم بعد از 25 روز شکنجه آزاد میکنند. این  سوالهایی  است که هنوز برایم بی پاسخ مانده است.

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

نامه­ ی شبنم مددزاده به مناسبت فرا رسیدن مهر

می­رسد اینک ز راه موسم تجدید عهد
پرده­ی سیاه شب راه نور را بر پنجره­ها بسته است. چشم در چشمان ظلمانی­اش زمان را با خود می­کشم. اینجا همیشه شب است. صدا با سکوت آشناست و ظلمی مشتعل هر جنبنده­ای را به کام کشیده، چشمانم دیگر پوستین تاریک­اش را نمی­بیند، ستاره­هایی در دل شب می­درخشند، چشمانم سویی می­گیرد و دلم آشوبی، گویی چشمانم به ستارگان شب دلباخته­اند... اینجا برای توصیف مکان و زمان می­مانی؟ زمان دیر می­گذرد یا زود؟ روز زورق شکسته­ایست بر سیاهی شب، ظلمتی وجودها را بلعیده و عطر خاطرات و یادها رایحه­ی دلنشین دلهاست، ناله­های زنجیرها ضرب آهنگ زندگیست، اگر عقربه­های ساعت را خود در دست نگیری در گرد­بادشان گیر می­کنی، همواره با روزگار فرساینده در جنگی، زمان را باید خود پیش برانی و اینگونه است که مسئولیت­ات سنگین می­شود، همراه با باری که بر شانه­هایت گذارده شده تا در این مسیر پر سنگلاخ با خود ببری تا قله­ها، عمرت را هم باید فانوسی کنی در بلندای این وادی، در مکانی دورافتاده و مطرود از گردش از زمین، در بی­خبری محض، با فاصله­ی یک هفته­ای از تمام جریانات. اینجا به طور هراس­انگیزی در گذشته می­مانی. تقویم روز را ورق می­زنم. برگه­هایی به تاریخ پیوسته نشان از گذشت زمان دارد، با یک حرکت تمام برگه­ها را ورق می­زنم، برگه­های تقویم نیست که از جلوی چشمانم می­گذرد، سنگینی یک سالی است که پشت سر گذاردم. اتفاقات و جریانات دردناک، خون دل خوردن­ها، اشک­های جاری نشده، عزاداری­های اجازه داده نشده، حسرت­ها و انتظارها... تاریخ روز را نگاه می­کنم، روزهای آخر تابستان است که شهریور مسئولیت وداعش را بر عهده دارد. در دلم شوری به پا می­شود. شروع پاییز، بوی ماه مهر، کیف و کفش و لباس مدرسه، کوچه­های خاکی خاموش که با صدای قدم­های ما رنگ شادی می­گرفت. بوی ماه مهر و لذت قدم روی برگ­های زرد جاده­ی مدرسه، لذت نشستن مهرهای صد آفرین زیر پای دیکته، بوی ماه مهر؛ قهر و آشتی­های من و فرزاد سر راه مدرسه، بوی ماه مهر و شیرین­ترین خاطره­ام، ثبت نام دانشگاه به همراه فرزاد، آمدن نام پر افتخار دانشجو بعد از اسمم و پا گذاشتن در صحن مقدس دانشگاه لذتی فراموش نشدنی، روی ابرها راه می­رفتم. با اینکه شش سال از آن روز می­گذرد ولی هر سال آمدن مهر لذتی را در دل من زنده می­کند، هنوز طعم شیرین آن روز را در کام دارم. 6 سال گذشته ولی من 3 سال است که پشت میله­ها و از بلندای حصار شب تجربه می­کنم،همراه با حسرت. سه سال است که صدای قدم­هایش را از بین سیم­های خاردار به انتظار می­نشینم و هر بار آن میهمان آشنای قدیمی می­آید، با شور، با شوق، با جوش و خروش. گوش می­سپارم، باز هم صدای قدم­های پرطنین مهر به گوش می­رسد، مهرماه است و هنگامه­ی پر شدن گوش کوچه­ها از صدای قدم­های پرنشاط دانش­آموزان و دانشجویان، مهر ماه است و هنگامه­ی به صدا در آمدن زنگ­های بیداری... سروش مهر می­رسد اینک، صدای گام­های استوار، خروش موج­های مهیب در هر کوی و برزن صدای نبض زندگی­ست، جریان خون در رگ­های این دیار زخم خورده است.
یاران دبستانی­ام! موسم بهار بیداری را با سرودی به استقبال بنشینیم یا در قفای جفاهای رفته مرثیه­خوان باشیم؟! مهر بی مهری­ست چونان باغ بی برگی که تیغ ستم مثل همیشه باغ سبز آگاهی بیداران را نشانه رفته است با شیوه­های متفاوت و باز هم منسوخ. از هر کرانه تیری می­آید: بحث تفکیک جنسیتی کلاس­های درسی در دانشگاه­ها آغاز شده و در دانشگاه­های علامه، امیرکبیر و یزد به مرحله­ی عمل رسیده است بحثی که یقیناً به علت عدم کارشناسانه بودنش باعث به هم ریختگی سیستم آموزشی می­شود، سیاستی که نه برای راحتی دانشجویان و نه برای ارتقای کیفی آموزشی، بلکه در ادامه­ی افکار پوسیده­ی قرون وسطایی شکل گرفته است و یا سهمیه­ بندی جنسیتی که امسال هم ادامه داشت. عدالتی زن ستیزانه!! و مسئله جنجال برانگیز حذف رشته­های علوم انسانی آنهم در دانشگاه­هایی که این رشته­ها به عنوان قطب شناخته می­شوند. غرب ستیزی! آن هم در مسائلی که مرز جغرافیایی ندارد. علوم انسانی! چگونه ممکن است دانش­آموختگانی را از آموختن نظریه­های جهانی علمی محروم کرد؟!!
شنیدن دلایل مسئولان نشان از شیوه­های جدید برای خاموش کردن فریاد حق­طلبی دانشجویان، شیوه­ای جدید برای ایجاد سد در برابر آگاهی است. که با حذف رشته­های مخصوصی همچون روزنامه نگاری، علوم اجتماعی، حقوق و ... تحصیل در این رشته­ها به افرادی خاص تعلق می­گیرد تا از این طریق عده­ی بخصوصی را در این رشته­ها پرورش دهند، نوعی سرمایه­گذاری برای آینده. مسئله­ی دیگری که البته در ادامه­ی سیاست­های گذشته در برخورد با دانشجویان است ستاره دار کردن دانشجویان در گستره­ی وسیعی تا جایی که پای این برخوردها به دانشگاه آزاد هم رسیده است. صدها نفر از دانشجویان ممتاز با عقاید مختلف را به دلیل "مخالفت با نظام" از ادامه­ی تحصیل محروم می­کنند. فکر کرده­اند امکاناتی که نظام باید در اختیار شهروندان قرار بدهد میراث خدادادی است که نظام از سر انسان­دوستی به دوستدارانش بخشد؟!! یا به واسطه­ی جایگاه ساختاری حکومت به این حق نایل شده­اند. فراموش کرده­اند صندوق بودجه از کجا پر می­شود؟!! این روحیه انحصارطلبی است که در صدد خودی و غیر خودی کردن دانشگاه­ها هستند نوعی کودتای نرم فرهنگی که همیشه دغدغه­ی فکری مسئولان است. آقایان فکر می­کنند این توجیه دلیل خوبی است تا دانشجویان را از حق انسانی خویش محروم کنند، حقی که هم در قانون اساسی کشور، هم در قانون حقوق شهروندی و هم در منشور بین­المللی حقوق بشر به آن پرداخته شده است. برای دانشجویان این سیاست­های خام و ناپخته آشناست اگر چه در پوششی جدید. در واقع سیاست­های "دانشجو هراسی" حاکمان است، هراس از قشر آگاه و بیدار، هراس از عدالت­طلبی و آزادی­خواهی قشری که طلایه­دار جنبش مبارزه با استبداد و ظلم و جهل و نادانی­ست. هر ابزاری استفاده بکنند علیه زندگی، همبستگی و اندیشه هیچ اقدامی نمی­توانند بکنند که این سیاست­ها بیشتر ما را به خود باوری می­رساند، ایمان به تاثیرگذاری و توانایی­مان که ستاره­ها را از شب هراسی نیست. یاران دبستانی­ام! "خشم کوچه در مشت ماست" بر لبانمان سرودی روشن صیقل می­دهیم، ما با سرودی بر لب موسم بهار بیداری را به استقبال می­نشینیم. سرودی که به گفته­ی افلاطون خارش بال­هایمان را در بر دارد، مسئولیت انسان بودن و خواست آزادیمان. سرودی که تجدید عهد و میثاق­هایمان را بلندتر از همیشه به گوش حاکمان می­رساند. من هم، هم صدا با شما در اول مهر از "مدرسه­ی عشق" تجدید می­کنم عهد و میثاقم را. عهد ذلت ناپذیری، که تا جان در بدن دارم وفادار باشم. وفادار به یارانی که ستاره­های راهمان گشتند و روشنی بخش دل­هایمان، وفادار به آرمان­هایمان، به اهدافمان، برای آبادی ایران زمین. برای اینکه کودکان ایران شادی اول مهر را در دل حس کنند، دوباره بوی کیف و کفش تازه، بوی کتاب­های نو در خانه­های سرد و تاریک، گرمابخش باشد و صدای خنده­های شادخوارانه­ی فرزندان این میهن ترانه­ی زندگی.
شبنم مددزاده
مهر 90

علی اکبر محمدزاده به بیمارستان منتقل شد

علی اکبر محمدزاده، دانشجوی دانشگاه شریف که ده روز پیش از سوی قاضی صلواتی به شش سال حبس محکوم گردید، هفته پیش و در پی تشدید بیماری اش از زندان اوین به بیمارستان طالقانی تهران منتقل شد.
به گزارش کلمه، محمدزاده که به بیماری خونی فاویسم مبتلا بوده، به دلیل بی توجهی در ارائه خدمات پزشکی به وی در زندان، بیماری اش حاد شده است. بی خبری از وی پس از انتقالش به بیمارستان، موجب نگرانی شدید هم بندانش شده است.
بی توجهی مسئولان زندان به بیماری محمدزاده، هفته گذشته موجب بروز مشکلات حاد جسمی برای وی شد، به طوری که به انتقال اجباری وی به بیمارستان طالقانی منجر شد.
محمد زاده که دبیر انجمن اسلامی دانشگاه شریف است، ۲۶ بهمن ماه سال گذشته به هنگام خروج از دانشگاه توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت و به اوین انتقال داده شد. از وضعیت جسمی این زندانی از هنگام اعزام وی به بیمارستان اطلاعی در دست نیست.

محدودیت های بیشتر برای زندانیان سیاسی

خانواده‌های زندانیان سیاسی زندان رجایی‌شهر از اعمال محدودیت‌های جدید برای این زندانیان خبر می‌دهند. این محدودیت‌ها در پی تغییر رییس این زندان، هر روز برای زندانیان سیاسی این زندان ابعاد گسترده‌تری می‌یابد.
به گزارش کلمه، رییس جدید این زندان به نام «مردانی» هر روز محدودیت‌های بیشتری را برای زندانیان و خانواده‌هایشان در نظر می‌گیرد، تا جایی که خانواده‌ها می‌گویند این روزها ضرب و شتم زندانیان سیاسی در زندان رجایی‌شهر متداول شده و نگهبانان و مسئولان زندان، زندانیان و به ویژه زندانیان سیاسی را به هر بهانه‌ای مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند.
پیش از این مسعود باستانی، روزنامه‌نگار، مقابل چشمان مادر و همسرش مورد ضرب و شتم ماموران زندان رجایی‌شهر قرار گرفته بود. هفته گذشته نیز علی عجمی و جعفر اقدامی، دو تن از زندانیان سیاسی محبوس در زندان رجایی‌شهر، هنگامی که به بهداری این زندان منتقل می‌شدند، مورد ضرب و شتم ماموران زندان قرار گرفتند و پس از اعتراض به این شرایط به سلول انفرادی فرستاده شدند.
همچنین مدت زمان هواخوری زندانیان سیاسی زندان رجایی‌شهر پس از این تغییر مدیریت به ۳ ساعت در روز کاهش پیدا کرده و زندانیان تنها می‌توانند از ساعت ۲ تا ۵ بعدازظهر از هواخوری زندان استفاده کنند. این در حالی است که تا پیش از مدیریت فرد جدید، زندانیان آزاد بودند در تمام طول روز از هواخوری استفاده کنند که اکنون این حق کوچک نیز از زندانیان سلب شده است.
از سوی دیگر رییس جدید زندان رجایی‌شهر دستور داده است در سالن ملاقات حضوری این زندان دیواری کشیده شود و بدین ترتیب خانواده‌ی زندانی در یک سو و خود زندانی در سوی دیگر این دیوار همدیگر را ملاقات می‌کنند. در همین حال، یک سرباز هم در تمام طول این ملاقات بیست دقیقه‌ای و به اصطلاح حضوری، بالای سر آنها می‌ایستد و به حرف‌های خانواده و زندانی گوش می‌دهد.
خانواده‌ی زندانیان سیاسی زندان رجایی‌شهر که به این وضعیت به شدت اعتراض دارند، می‌گویند: با این شرایط، ملاقات حضوری عملا کارکرد خود را از دست داده و به ملاقات دیواری تبدیل شده است که حتی از ملاقات کابینی هم بدتر است.
مردانی، رئیس جدید زندان رجایی‌شهر، همچنین تغییرات دیگری نیز در شیوه‌ی مدیریت این زندان اعمال کرده است که این تغییرات بیشترین آسیب را برای خانواده و زندانیان به همراه داشته است

۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

فرار از یک مهمانی شبانه، مرگ دختر جوان را رقم زد

خواهش میکنم خوب بخوانید و بعد فکر کنید در مورد سخنان جناب آقای نجاریان:

رییس پلیس امنیت عمومی استان خراسان رضوی گفت: دخترجوانی که در زمان دستگیری میهمانان یک پارتی قصد فرار داشت، از طبقه ششم آپارتمانی در مشهد به پایین سقوط کرد و در دم جان خود را از دست داد.

سرهنگ پاسدار ناصر نجاریان در تشریح این پرونده اظهار کرد: تعدادی از شهروندان ساکن در یکی از مجتمع‌های مسکونی در محدوده بلوار هاشمیه مشهد از چندی قبل از رفت و آمد افراد مشکوک به یک واحد آپارتمانی و برگزاری مجالس مختلط و پارتی که با سر و صداهای زیادی همراه بود اعلام نارضایتی کردند.

وی افزود: تیم‌های عملیات ویژه پلیس امنیت عمومی در پیگیری این پرونده محل مورد نظر را به طور کاملا نامحسوس تحت نظر قرار دادند و چهارشنبه شب گذشته که تعدادی دختر و پسر جوان در این آپارتمان اقدام به برگزاری مهمانی مختلط و پارتی شبانه کرده بودند با هماهنگی مقام قضایی، محل را مورد بازرسی قرار دادند.

نجاریان خاطر نشان کرد: در این عملیات چهار پسر جوان و چهار دختر جوان دستگیر شدند و متاسفانه یکی از خانم‌های جوان که به محض اطلاع از حضور پلیس در محل، با حالتی غیر طبیعی قصد فرار داشت، از تراس طبقه ششم ساختمان به پایین سقوط کرد.

رییس پلیس امنیت عمومی خراسان رضوی ادامه داد: در این حادثه زن جوان که از ناحیه سر به شدت صدمه دیده بود در دم جان خود را از دست داد.

وی بیان کرد: متهم اصلی پرونده و دو متهم دیگر که از محل متواری شده بودند نیز دستگیر شده‌اند و به دستور مقام قضایی، جسد قربانی این میهمانی شیطانی به پزشکی قانونی انتقال یافته است.

نجاریان گفت: در بازرسی از آپارتمان که محل برگزاری میهمانی بود، مقادیری مشروبات الکلی، آلات و ادوات استعمال مواد مخدر و اقلام منکراتی کشف شد، این در حالیست که متهمان مقداری از مشروبات الکلی را قبل از ورود پلیس به محل از پنجره آپارتمان به بیرون پرتاب کرده‌ بودند.

رییس پلیس امنیت عمومی خراسان رضوی گفت: متاسفانه این افراد بر اثر استفاده از مشروبات الکلی کنترلی بر رفتار و حرکات خود نداشتند، تحقیقات پلیسی درباره این پرونده به دستور مراجع قضایی همچنان ادامه دارد.
اما رییس پلیس به اینکه چرا و با چه حکمی وارد این ساختمان شدند سخنی نگفت و سکوت اختیار کرد.

حال سوالی که پیش رو داریم این است که چرا جوانان در ایران از حق برگزاری یک مهمانی برخوردار نیستند و اگر یک مهمانی برگزار می کنند نباید از تفریحات خود استفاده کنند؟
چگونه یک جوان باید تفریح کند ؟
آیا باید دعا فرج بخواند و یا اینکه بجای مهمانی، نماز شب برگزار کنند؟