کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

یونیفورم




در زندگی اکثر انسانها اتفاق می افتید آنها نیاز دارند که بنویسند از دردها و رنج هایشان، این دردها به قدری بزرگ است که زندگی انسان را در بر داشته و روحش را در انزوا مثل خره می خورد و پیش می رود و کسی چلو دارش نیستو
 
اشخاصی که یوینفورم بر تن دارند بر کسی که فاقد آن است برتری محسوسی دارد او باید برتر باشد تا بتواند برایت تعیین و  تک تکیف کند و دستور دهد و بی چون وچرا دستورش باید اجرا شود وگر غیر این مجازاتی سخت خواهی داشت. یونیفورم تخریب می کند و جلو می رود تا برتر جلوه دهد. او سوارت می شود تا برایش سواری دهی. یونیفورم ارزش انسانیت را زیر سوال می برد و انسان را از یک دیگر منفاوتر می سازد به طوری چشم گیری این برتری ادامه دارد. احترامی که انسان ها به یونیفورم می گذاردند جای بس تردید دارد. و سوالاتی را در ذهن هر کس که از او پایین تر هستند بوجود می آورد.

یونیفورم از خود می پرسد:  قدرت من بیشتر از بشر است. او روح ندارد، پس عذاب وجدان هم شامل حالش نمی شود. او را با چند تکه از پارچه به وسیله نخ و سوزن به هم وصل و دوخته شده اند می دوزند و به این ترتیب او هویت پیدا می کند. یونیوفورم بر تن کسانی است که کمترین شناخت، و بوی از انسانیت به معنای واقعی نبرده اند و ارزش و احترام انسان ها را به خاطر برتریش زیر سوال برده است، نشسته است. یونیفورم به مانند سواری که بر زین اسب نشسته است می تازد و برای تخریب انسانها در جاده های خاکی پیش می رود. چون روح ندارد پس کوچکترین ارزش به افراد و حیواناتی که  زیر پایش له می شوند ندارد.

این یونیفورم است که حرف اول و آخر را می زند بر تن کسانی که انسانیت را زیر سوال برده اند. افراد جامعه در چشم او حقیر، بی هویت، بی شخصیت و بی وجدان هستند. فکر می کند چون خود روح ندارد دیگران نیز از این قاعده پیروی می کنند پس تا آنجا که قدرتش به وی اجازه می دهد برای پلشتی و حقارت پیش می رود.

او لباسی است در قالب یک انسان؛ من انسان های زیادی را دیده ام که لباس و یونیوفورم نداشتند  و لباسهای زیبا و یونیفورم های را نیز دیدم که هیج اثری از  انسانیت درونشان وجود نداشت.

سیروس زارع زاده اردشیر