در زندگی اکثر
انسانها اتفاق می افتید آنها نیاز دارند که بنویسند از دردها و رنج هایشان، این
دردها به قدری بزرگ است که زندگی انسان را در بر داشته و روحش را در انزوا مثل خره
می خورد و پیش می رود و کسی چلو دارش نیستو
اشخاصی که
یوینفورم بر تن دارند بر کسی که فاقد آن است برتری محسوسی دارد او باید برتر باشد
تا بتواند برایت تعیین و تک تکیف کند و
دستور دهد و بی چون وچرا دستورش باید اجرا شود وگر غیر این مجازاتی سخت خواهی
داشت. یونیفورم تخریب می کند و جلو می رود تا برتر جلوه دهد. او سوارت می شود تا
برایش سواری دهی. یونیفورم ارزش انسانیت را زیر سوال می برد و انسان را از یک دیگر
منفاوتر می سازد به طوری چشم گیری این برتری ادامه دارد. احترامی که انسان ها به
یونیفورم می گذاردند جای بس تردید دارد. و سوالاتی را در ذهن هر کس که از او پایین
تر هستند بوجود می آورد.
یونیفورم از
خود می پرسد: قدرت من بیشتر از بشر است.
او روح ندارد، پس عذاب وجدان هم شامل حالش نمی شود. او را با چند تکه از پارچه به
وسیله نخ و سوزن به هم وصل و دوخته شده اند می دوزند و به این ترتیب او هویت پیدا
می کند. یونیوفورم بر تن کسانی است که کمترین شناخت، و بوی از انسانیت به معنای
واقعی نبرده اند و ارزش و احترام انسان ها را به خاطر برتریش زیر سوال برده است،
نشسته است. یونیفورم به مانند سواری که بر زین اسب نشسته است می تازد و برای تخریب
انسانها در جاده های خاکی پیش می رود. چون روح ندارد پس کوچکترین ارزش به افراد و
حیواناتی که زیر پایش له می شوند ندارد.
این یونیفورم
است که حرف اول و آخر را می زند بر تن کسانی که انسانیت را زیر سوال برده اند.
افراد جامعه در چشم او حقیر، بی هویت، بی شخصیت و بی وجدان هستند. فکر می کند چون
خود روح ندارد دیگران نیز از این قاعده پیروی می کنند پس تا آنجا که قدرتش به وی
اجازه می دهد برای پلشتی و حقارت پیش می رود.
او لباسی است
در قالب یک انسان؛ من انسان های زیادی را دیده ام که لباس و یونیوفورم
نداشتند و لباسهای زیبا و یونیفورم های را
نیز دیدم که هیج اثری از انسانیت درونشان
وجود نداشت.
سیروس زارع زاده اردشیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر