کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

آیا آمنه زنگنه خودکشی کرد و یا سربازان گمنام آقا امام زمان این کار را انجام دادند؟

گاز گرفتگی دانشجوی امیر کبیر به دلیل استنشاق گاز متصاعد شده از اسیدی بود که کارگران به منظور بازکردن گرفتگی لوله‌های فاضلاب در آن ریخته بودند. به دنبال پیگیری‌ها در مورد فوت "آمنه زنگنه"، دانشجوی 26 ساله دانشگاه صنعتی امیر کبیر، یکی از کارکنان این دانشگاه به خبرنگار ایلنا گفت که این اتفاق در حمام کارگران مرد نظافتچی دانشگاه و به دلیل گاز گرفتگی رخ داده است.

وی گفت: «او در حمام خوابگاه که مختص دانشجویان است فوت نکرده بلکه این حادثه در حمام غیراستاندارد و نامناسب که برای کارگران مرد دانشگاه در نظر گرفته شده، رخ داده است.»

وی با "تعجب برانگیز" خواندن استحمام این دانشجو در حمام کارگران گفت:« این حمام آنقدر نامناسب است که هیچ توجیه منطقی برای استحمام این دانشجو در آن وجود ندارد.»

او با تاکید براینکه هیچ‌یک از دانشجویان حتی برای لحظه‌ای نمی توانند در چنین حمامی قدم بگذارند، گفت: «هیچ کس حتی دوستان مرحوم زنگنه دلیل حضور ایشان در آن حمام را نمی‌داند.»
وی افزود:«گاز گرفتگی ایشان به دلیل استنشاق گاز متصاعد شده از اسیدی بود که کارگران به منظور بازکردن گرفتگی لوله‌های فاضلاب در آن ریخته بودند.»

این کارمند دانشگاه صنعتی امیر کبیرافزود: «دوستان مرحوم زنگنه بعد از آن که او را بیهوش کف حمام پیدا کرده بودند، وی را به درمانگاه دانشگاه رساندند.»

وی ادامه داد: « دوستان آمنه که هنوز به زنده بودنش امید وار بودند بی‌خبر از اینکه او در همان حمام فوت کرده است، آمنه را به بیمارستان فیروزگر منتقل کردند.»

اظهارات این کارمند دانشگاه صنعتی امیر کبیر در حالی مطرح می‌شود که مسوولان این دانشگاه با صدور اطلاعیه‌ای روایتی متفاوت از مرگ این دانشجو اعلام کردند.

در آن اطلاعیه آمده بود که« آمنه زنگنه پیش از ظهر روز دوشنبه 11 مهر امسال در حمام خوابگاه مصدوم شده که پس از اطلاع بلافاصله با انجام تمامی عملیات احیا توسط پزشکان بهداری دانشگاه توسط اورژانس 115 تهران به بیمارستان فیروزگر منتقل شد. »

با صدوراین اطلاعیه ازسوی مسئولان دانشگاه امیرکبیر جمعی از دانشجویان این دانشگاه با برگزاری یک تجمع دانشجویی در اعتراض به اطلاعیه این دانشگاه خواستار پاسخگویی رهایی، رییس و همچنین دیگر مسوولان دانشگاه در رابطه با بررسی چگونگی فوت آمنه زنگنه شدند.

در خواست دانشجویان این است که مسولان دانشگاه صنعتی امیرکبیربرای تنویر افکار عمومی اطلاع رسانی شفافی دراین زمینه انجام دهد.
دانشجوی متوفی در مقطع کارشناسی ارشد رشته پلمیر دانشگاه صنعتی امیر کبیر مشغول تحصیل بود.

هدیه یکی از دوستان آمنه چنین نوشته است:
راستش را بخواهم در نظر بگیرم، ما خیلی مغروریم به خودمان. یک مرض همگانی هم هست. تفاوتی هم ندارد که کداممان باشیم. هر کس بیشتر از ده دقیقه با ما حرف بزند این را می فهمد. از معدود چیزهایی است که نیازی به ضریب هوشی بالا هم ندارد فهمیدنش. کار خاصی هم نکردیم. فقط پلیمر می خوانیم. امیرکبیر.
یک روز، با همین صدایمان که فقط خودمان دوستش داریم، از نگاهی که فقط خودمان دوستش داریم و با کلماتی که فقط خودمان دوستش داریم نشسته بودیم داشتیم در مورد رشته ی مان و اینکه چقدر ادامه ی تحصیلش آسان است حرف می زدیم. من و دوستم. هر دو مغرور. هر دو سرمست. قبول شدن ارشد در رشته ما خیلی اسان است. خیلی آسان. آنقدر که قبولی کارشناسی به ارشدمان صد در صد بوده همیشه. داشتیم می بیالیدیم به خودمان.
از روی تختش صدای اعتراضش را بلند کرد. آمنه. از  کارشناسی شعبه ماهشهر بود و برای قبول شدن زحمت کشیده بود. بیشتر از همه ی بچه های ما. نتیجه ی قبول شدنش اما شبانه بود. شبانه در دانشگاه ما یعنی کسی که حق ورود به خوابگاه و گرفتن وام و غیره را ندارد. از استاد درس پلاستیک مثال آورد آنروز. دکتر نازکدست. که چقدر متفاوت درس می دهد در ماهشهر و در تهران. همان استاد. همان درس. و دنیایی تفاوت. برای آنها سخت تر بود. تلاش بیشتری می خواست قبول شدن. و قبول شده بود. نگاهمان را دوست نداشت حتما. صدایمان را هم.
بچه های شبانه ی امیرکبیر، بر مبنای فقط این که در دفترچه ذکر نشده که خوابگاه دارند، دو سه سالی هست که وضعیت اسکان نا مشخصی دارند. اداره ی خوابگاه ها، سال اولی که آمده بودم، یک آقایی داشت که همه کاره بود و همه ی کارها را به موقع و سر وقت انجام می داد. بعد ها، یکی از همین مسئولین عزیز، کسی را می بیند که بیکار بوده. برای سر کار گذاشتن او - و البته تفکیک پرونده های دخترها و پسرها - بخش مخصوص دختران در اداره ی خوابگاه ها راه اندازی می شود. افغان، این طور بود که سر کار آمد. کار راه انداز نبود و نسبت به هر کس که از او زیباتر و شیک تر بود - که می شد همه- کینه ی عجیبی داشت انگار. و بعد از آن شد که برای هر کار کوچک مربوط به اسکان، چند بار باید می رفتیم و می آمدیم.
اسکان بچه های شبانه هم همین شد. بهشان اسکان ندادند. اول، یک ساختمان مخروبه را کمی بازسازی کردند. ساختمان یک بار سال قبل آتش گرفت. آتش، به علت اتصالی برق. نتیجه اش خرید ساختمان بهتر نشد. این شد که همان را هم گرفتند از بچه ها. دانشجوی ارشد دانشگاه امیرکبیر را - اسمش دهان پر کن است- فرستادند به اتاق های دوازده نفره. یعنی اتاقی که دورتا دور تخت باشد و کمد. بدون هیچ گونه فضای خصوصی. تمام فضا را تقسیم کن بین دوازده نفر.
امسال، در راستای همین ارجاع به دفترچه، شبانه قبول شده ها را، فرستادند در نمازخانه ی خوابگاه های مختلف. یعنی نه حتی همان فضای مشترک هم. رفتند بچه ها. آمنه و چندتایی دیگر، نمازخانه ی خوابگاه مرادی بودند.
حیاط خوابگاه مرادی را که بروی - یعنی از در که رد شوی - چند پله می خورد به سمت پایین. سمت راست. پله ها می پیچد کمی. نه تایی کمترند در مجموع. می رود و منتهی می شود به سالن ورزش و سایت اینترنت. این دو از درون ساختمان هم راه دارند. اما قبل از رسیدن به سالن ها، همان اول پله ها، دو تا در هست. یکی در موتور خانه و یکی در سرویس بهداشتی. توالت و دوش حمام. به سبک تمام سرویس های بهداشتی که در خارج از ساختمان است. یعنی کاشی های نا مرتب و لوله های روکار و غیره. و هر کس که در نمازخانه بوده، باید از همین امکانات استفاده می کرده. برای حمام و برای توالت.
توی چاه، اسید می ریزند که لوله ها باز شود. اطلاع نمی دهند که کسی حمام نرود. خوابگاه ها - برای کسی که نمی داند عرض می کنم - سیستم پیج سرتاسری دارد. یعنی توی هر سوئیت، هر بخش، یک بلندگوی گنده گنده دارد که اذان و حرف های نگهبان - که مثلا بارها تکرار می کند یاالله که نشان بدهد یک مرد وارد خوابگاه شده- و هر چیزی که بخواهند که دانشجوها بشنوند، به گوششان می رسانند. و این قاعده استثنا ندارد. حتی اگر خودت را زیر پتو محبوس کنی. صدا به اندازه ی کافی هست.
توی چاه اسید می ریزند و اطلاع نمی دهند که کسی حمام نرود. آمنه می رود پس. همان حمام کوچک زیر پله ها. که هواکش ندارد. تهویه ندارد. بخار اسید می زند. با بخار آب گرم هم مخلوط شده بوده حتما. فضا را سنگین تر کرده. فضای اتاقک یک در سه حمام را. با کاشی های نامرتب و لوله های روکار....
از خانوم های خدمه بوده کسی که هر چقدر در می زند از درون حمام صدایی نمی آید. این سرویس مختص استفاده ی خدمه بوده در اصل. در را می شکنند. لب هایش بنفش شده بوده. دکتر که می آید - یا می برندش درمانگاه دانشگاه که فرقی ندارد. درمانگاه دقیقا در کناری خوابگاه است.- و به علت نبودن هیچ امکاناتی منتقل می شود به فیروزگر. به علت دیر پیدا شدنش و نبود امکانات در درمانگاه و زمان لعنتی، همه چیز دیر و دیر و دیرتر می شود. و آمنه چند ساعتی همانجا بوده، با لب های کبود. تنها. در حمام کوچک زیر پله ی خوابگاه مرادی
.
.
.
خانم افغان - همان خانم فوق الذکر- گفته که این دانشجو مشکل افسردگی داشته و خودکشی کرده. اسید و خفگی و اینها را هم به کل تکذیب کرده. اعلام کرده اند که اصلا در خوابگاه اسکان نداشته آمنه. (بابت همین اسکان در نمازخانه هم هر ماه حدود صد هزار تومان بچه های شبانه حق اجاره پرداخت می کنند) که همان روز صبح رفته بوده تازه خوابگاه. آثار اسید را پاک کرده اند. اما سرتاسر خوابگاه همچنان بوی گند می دهد. ریه های آمنه هم پر از بخار اسید باید باشد.
بسته شد پرونده ی زندگی اش. بسته کردندش. به همین سادگی. تمام.
پ.ن: سعی کردم که خارج از چهارچوب احساساتم فقط شرح واقعیت رو بدم. نه چیزی بیشتر
...

هیچ نظری موجود نیست: