کل نماهای صفحه

۱۳۹۶ خرداد ۲۲, دوشنبه

فرزند دیگر کودک ام نیست



Artemisia-Gentileschi-Danaë-c.-1612-Oil-on-copper. Art-Museum-Saint-Louis
"هنوز خودم را پيدا نكرده ام."
سرش را بالا آورد و ليوان شراب اش را روى ميز سياهى كه در وسط اتاق پذيرائى قرار گرفته بود گذاشت و گفت "چند روز پيش كه به دكتر روان شناس ام مراجعه كرده بودم تا پول هاى اضافه ام را براى اينكه به رنج هاى زندگى ام گوش كند، به حساب اش واريز كنم سخن از بچه به ميان آوردم. (مي دونى هيچ كسى من رو نمى فهمه؟) دكتر گفت: "اين بچه است كه بايد با موضوع كنار بيايد."
با تعجب پرسيدم :منظورش چه بود كدوم موضوع؟
گفت: "يعنى اگر با شريك جنسى ام كه هر چند ماه عوض شان مي كنم (نمى دانى لذت همخوابگى با چندين نَفَر چقدر زياد است) و بچه اى هم در ميان باشد، اين كودك است كه بايد با افرادى كه وارد اتاق خوابت مي شوند و شبى با تو به صبح مي رسانند، كنار بيايد و شرایط رندگی تو را درک کند."
آب دهنم خشك شده بود و هاج و واج در چشم هاى فرو رفته و سياهى كه در بالاى آنها جا خشك كرده بود نگاه مي كردم.
اینکه آدمی براى آلت تناسلى اش بيشتر از فرزند اش ارزش بنهد كمى برايم غير واقعى و تلخ جلوه مي كرد. از اینکه زنی تنها بود و کسی حاضر به درک کردنش نبود همیشه شکایت داشت. «انسان اسیر انتخاب های خویش در زندگی است.»
لیوان شراب اش را در دست گرفت و از روی مبل بلند شد. خطوط باسن اش از زیر شلوار سیاهی که به پاهایش چسبیده بود زیبای تن اش را بیشتر می کرد. چند قدم برداشت و بمست آشپزخانه رفت، آخرین جرعه را نوشید و زیر لب زمزمه کرد "خیلی پیر شدم."


۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه

خالق رمان صد سال تنهایی نتوانست صد ساله شود

خالق رمان صد سال تنهایی نتوانست صد ساله شود

گابریل گارسیا مارکز، خالق رمان صد سال تنهایی امروز ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ و در ۸۷ سالگی، مکزیکوسیتی چشم از جهان فروبست.
مارکز که از سال  2013 به باور پزشکان به بیماری آلزایمر مبتلا بود، در هفته های اخیر نیز با بستری شدن در بیمارستان، خبر ساز شده بود.
مارکز که به دلیل نوشتن رمان صد سال تنهایی توانست محبوبیتی شگفت انگیز و نگاهای نویسندگان و منتقدان بزرگی را از سراسر جهان، به خود جلب کند. رمانی که به بیش از پنجاه زبان زنده دنیا ترجمه شد و توانست موفقیتی چشمگیر در تمامی کشورهای دنیا بدست آورد.
"گابريل جوسي گارسيا ماركز" در ششم مارس 1928 در دهكده ي "آراكاتاكا" در منطقه ي "سانتامارا" در کلمبیا به دنيا آمد. از آنجا كه پدر و مادر ماركز، فقير و در پي تامين معاش بودند، پدر بزرگش طبق سنت رايج آن زمان، مسئوليت پرورش او را بر عهده گرفت. وي در بین مردم کشورهای "آمریکای لاتین" با نام "گابیتو" به معناي "گابريل كوچك" مشهور بود.
در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان "صد سال ‌تنهايی" کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به باور بيشتر منتقدان، شاهکار او به شمار می‌رود. در سال1982، کمیته ي انتخاب جایزه ي نوبل ادبیات در کشور سوئد، به اتفاق آرا، رمان "صد سال تنهایی" را شایسته ي دریافت جایزه شناخت و این جایزه به ماركز داده شد. در پی آشنایی بهمن فرزانه - مترجم ایرانی مقیم ایتالیا- با مارکز، رمان "صد سال تنهايي" به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد. اين رمان پیش از انقلاب 1357شمسی در ایران بارها تجدید چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت، اما اكنون نزدیک به سي سال است که منتشر نشده است. مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی "رئالیسم جادویی" بود؛ اگرچه تمام آثارش را نمی ‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد. با وجود اين، منتقدان با تمركز بر آثار او، نام "رئاليسم جادويي" را بر آن نهادند؛ او هرگز نپذيرفت.
آثار ماركز به زبان فارسي
-
طوفان برگ
-
پاییز پدرسالار
-
کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد
-
زائران غریب
-
ماجرای ارندیرا و مادربزرگ سنگدلش (داستان کوتاه)
-
سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی
-
زیستن برای بازگفتن، انتشارات کاروان
-
صد سال تنهایی (به اسپانیایی: Cien años de soledad)
-
از عشق و شیاطین دیگر
-
عشق سالهای وبا
-
ساعت نحس
-
خانه ي بزرگ
-
وقایع‌نگاری يک قتل از پيش اعلام شده
-
ژنرال در هزارتوی خويش
-
بهترین داستانهای کوتاه گابریل گارسیا مارکز
-
يادبود دلبرکان غمگین من (به اسپانیایی: Memoria de mis putas tristes)
-
يادداشت هاي روزهاي تنهايي

۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

آن مرد با سیگار آمد




سیگاری که برای او، آن مرد، انسانی که  دیگر نفس نمی کشد، روشن شده بود، در حال سوختن بود. صحنه جرم عاری از هرگونه کثافت و خون بود. دود و بوی سیگار بر محلی که وی اعدام خواهد شد، سنگنی می کرد.

هوا سرد بود و تماشاگران با لباس های ضخیم و گرم برای دیدن صحنه جرم و اعدام تجمع کرده بودند. موبایل ها روشن بود و آژیر ماشین پلیس نوید پایان زندگی فرد دیگری را میداد. باد سرد زمستانی کمی حضار را نگران کرده بود. نگران از اینکه شاید سرمای هوا و شدت باد، عامری برای عدم ادامۀ تماشا صحنه باشد. همه چیز کم کم آماده برای اجرا بود. جلاد، متهم، آخوند، دکتر، قاضی، پلیس و مردم که برای دیدن مجرم از نرده های اطراف بالا می رفتند؛ در آنجا حضور داشتند. مجرم می دانست که امروز روز آخر است، نفس های آخر را با خنده ای که بر چهره اش جاری شده بود، می کشید. یک مامور پلیس برای اصمینان از سالم بودن طناب، و اینکه متهم نتواند در آن بالا نفسی تازه کند، از پله ها در حال بالا رفتن بود. دستی بر طناب کشید و مردم را زیر چشمی نگاه کرد. "عده زیادی برای تماشا آمده اند".
سیگار هنوز  برای پک زدن جا داشت، صدای تکبیر و الله اکبر شنیده می شد. دوربین خبرنگاران برای لحضه های سخت و  جان دادن یک انسان روشن شده بود. حضار دوربین موبایل هایشان را روی صحنه جرم زوم کرده بودند. خورشید پشت ابرهای زمستانی پنهان شده بود. باد هنوز آرام نگرفته بود. جلاد، پشت سر متهم از پله های بالا می رفت. صدای الله اکبر فضای منطقه را پر کرده بود. مرگ متهم نزدیک بود و مرد جوان آخرین پک را بر سیگار می زد.

۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

نلسون ماندلا درگذشت



خبرها اخير كه در فضاى مجازى به سرعت در حال انتشار است خبر درگذشت نلسون ماندلا رهبر فقيد آفريقاي جنوبى است.

نلسون ماندلا، رهبر جنبش آزادی‌خواهی و برابری نژادی در آفريقای جنوبی، به علت بيماری ريوی در سن ۹۵ سالگی در بيمارستان در گذشت.

ماندلاى نود پنج ساله چند سالى بود كه با بيمارى هاى مختلف دست و پنجه نرم ميكرد و در ماه هاى اخير نيز قادر به سخن گفتن نبود؛ امروز پنجم دسامبر سال ٢٠١٣ دار فانى را وداع گفت و طرفداران خود را در سوق فرو برد.

ماندلا پیش از ریاست جمهوری از فعالان برجستهٔ مخالف آپارتاید در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود. او به خاطر دخالت در فعالیت‌های مقاومت مسلحانه مخفی محاکمه و زندانی شد. مبارزه مسلحانه، برای ماندلا، آخرین راه چاره بود؛ او همواره پایبند به عدم توسل به خشونت بود.[۱] ماندلا در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول در جزیره روبن سپری کرد، مشهورترین چهرهٔ مبارزه علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی شد. 

۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

بازگشت

بعد از مدتی طولانی دوباره خود را در کشوری بسیار دوردتر از سرزمین مادری یافتم و در پی این افکار غریب بر آن شدم، قلمم را بر دست گیرم و بنویسم که امروز دیروز نیست و من ديگر بزرگ شده ام.
امروز برگشته ام. با خاطراتی درد آور. با تجربیات شیرین اما فراموش نشدنی. امروز روز من، تو و ما است. امروز ما میتوانیم فردای را بسازیم که دیروز در فکراش هاج و واج مانده بودیم.  افکارمان را شسته اند، برده اند، شاید هم ما هنوز در توهمات دزدیده نشدنشان هستیم.

من مینویسم، چون بخشی از چیزی که هستم و خواهم بود همین چرت و پرتهای است که خیلی از افراد به آن میخندند و من میگوییم این یک درد است که تو برایش می خندی.  درد خنده دارد است، برای کسی که درک درستی از زندگی ندارد.



تورنتو/ کانادا

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

تقبل یا تقلب در انتخابات 88. سوتی بی بی سی فارسی در تایپ خبر

در اخباری که امروز ساعت 6.09 به وقت گرینویچ در روز سه شنبه 30 آوریل در سایت بی بی سی منتشر شد؛ آقای محمود احمدی نژاد رئیس جمهور فعلی ایران از هرگونه اتهام برای تقلب در انتخابات سال 1388 تبرئه شد. اساس این خبر، متن خبر و تمامی نوشته های که در این خبر، در سایت بی بی سی منتشر شده است ایراد دارد.  متن اولیه این گونه بود: "دفتر ریاست جمهوری ایران آگاهی رئیس جمهوری از بروز ((((((تقبل)))) در انتخابات دوره قبلی ریاست جمهوری را تکذیب کرده است." خبر که بعد از چند ساعت کمی ویرایش شد این گونه بود: "دفتر ریاست جمهوری ایران آگاهی رئیس جمهوری از بروز ((((تقلب))) در انتخابات دوره قبلی ریاست جمهوری را تکذیب کرده است." چرا تیتر، لید و نحوه نوشتن خبر اینگونه است، نمیتوانم نظر دهم. احتمالا نویسنده این خبر که در  چنین سایتی کار می کنند یک خبرنگار آماتور است و شاید هم من خیلی بیسواد هستم یعنی از پشت کوه آمده ام پس بهتر بگوییم سواد من بیشتر از این نمی کشد.
منبع  این خبر سایت  بازتاب  بود که خبر مورد نظر نیز بعد از چند ساعت از روی وبسایت این پایگاه حذف شده است. بی بی سی می نویسد: "اطلاعیه مرکز روابط عمومی رئیس جمهوری امروز سه شنبه ١٠ اردیبهشت (٣٠ آوریل) به صورت "خبر فوری" و تحت عنوان "هدف اصلی از انتشار برخی مطالب دروغین از بین بردن زمینه‌های خلق حماسه است" در پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری منتشر شده است.
در تکذیبیه روابط عمومی دفتر رئیس جمهوری آمده است که "در پی انتشار خبر غیرواقعی با موضوع 'نوار ٨ میلیونی...' توسط یکی از سایت‌های خبری که گرایش خاص سیاسی آن بر همگان آشکار است، صراحتا تاکید می‌شود که اصل موضوع مطرح شده در آن و آنچه که به رئیس جمهوری نسبت داده شده به طور کامل بی‌اساس و کذب محض است."
این اطلاعیه می‌افزاید که "اگرچه این مطلب پس از مدت کوتاهی از انتشار، بلافاصله از خروجی سایت یادشده حذف شد، اما هدف از انتشار آن زیر سئوال بردن سلامت انتخابات ٨٨ و مخدوش نشان دادن انتخابات آتی ریاست جمهوری با هدف ایجاد نگرانی در مردم نسبت به حفظ رای‌های آنها و در نتیجه، کاهش مشارکت و از بین بردن زمینه‌های خلق حماسه است."
مرکز روابط عمومی دفتر رئیس جمهوری از دستگاه‌های مسئول خواسته است تا به موضوع انتشار این خبر رسیدگی کنند و نتیجه را به اطلاع مردم برساند."

موضوع، دست داشتن یا نداشتن رئیس جمهوری ایران در مورد اینکه در انتخابات 88 تقلب (تقبل) شده است نیست. موضوع مورد نظر عدم رسیدگی ویراستار، تایپیست، خبرنگار یا روزنامه نگاری است که در یک سایت مهم، که هزاران بازدید کننده در یک روز دارد، است.

دفتر رئیس جمهوری ایران آگاهی او از تقلب انتخاباتی را تکذیب کرد.

کدام تیتر برای این خبر مناسب است:
رئیس جمهور ایران: در انتخابات 88 تقلب (تقبل) نشده است.
محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران هرگونه تقلب (تقبل) در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 را تکذیب کرد.

 تیتر مناسب را شما هم می توانید انتخاب کنید.

آقای نویسنده، آقای خبرنگار، آقای یا خانم روزنامه نگار، کمی دقت کنید.

بی خیال سایت بازتاب، بی خیال مهر نیوز و فارس نیوز، به من چه که رجا نیوز چی می نویسه. سایت اصولگرها چی نوشت و اصلاح طلبها چگونه پاسخ دادند. عزیز دلم شما که انقدر هزینه برای این سایت می کنید کمی دقت کنید. خبری که منتشر می کنید رو چندین بار بخویند و بعد منتشر کنید. پول میدید به کسانی پول خرج کنید که سواد نوشتن داشته باشند.

در آخر آقای بی بی سی تو این دنیا هیچ چیزی کامل نیست. همه یک روزی اشتباه میکنند.

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

ستار بهشتی همان شهاب آزادی ما است


چند وقت پیش بود که با نوشته هایش آشنا شدم. با اسم مستعار می نوشت. اسم اولیه اش رو سعید آزاد گذاشته بود. و بعد آن را به شهاب آزدای عوض کرد. مطالبی تند علیه جمهوری اسلامی می نوشت. از قلمی شیوا برخوردار بود. بدون استفاده از رکیک ترین جملات خواهر و مادر رژیم را به عزا می نشاند. مطللبش را برایم من هم ارسال می کرد. در فیس بوک فعالیت گسترده داشت. و هر روز و هر دفعه که می نوشت من را در جریان آن قرار می داد. من هم نوشته های داشتم که  مینوشتم و برایش ارسال می کردم. این اولین جمله اش برای نوشته من بود که برای زنان ایرانی نوشته بودم " درود برشما. واقعا نوشته زیبا و درخوری بود. سرتاسر واقعییت. دوست عزیز ما نباید ادامه این راه را برویم ماباید به نسل بعد از خودمان این اخلاق و اینگونه بی عدا لتی را نیا موزیم ممنونم" و این را نیز برای نوشته ای که برای مرگ دریاچه اورمیه نوشته بودم " سیروس جان این ما هستیم که شانس رابرای خود می اوریم دوست من نا امید نباش. تنها مشکل ما باورنداشتن هم برای به اتحاد رسیدن است. بین انسان وموفقیت دیواری است بنام ترس اگر ان دیوار را بشکنیم موفقیت را می بینیم. اما افسوس که امروز ترس ما بیشتر از همت ما شده . تفرقه ما بیشتر از رفاقت ما شده.....شاد باشی متحد باشیم پیروزیم." کجایی پسر تا این نوشته هام رو لایک کنی و برام بنویسی. بغض کرده ام و نمی دونم باید به کی و کجا برم. نیستی برادر! ببینی قهرمانت کردند. 



مردی بود از جنس غیرت و شرف. مردی بود که تیشه بر استبداد دینی رژیم می زد و با نوشته هایش اساس جمهوری اسلامی را زیر سوال می برد. شهاب آزادی دوستی نزدیک بود که برخی اوقات دردهایش را با من شریک می شد. از درهایش که رژیم برایش بوجود با آورده است می گفت. از مادر پا به سن گذاشته اش و از اینکه رژیم اجازه فعالیت به او را نمی دهد شکایت می کرد. از خیلی از افراد که اکنون او را قهرمان کرده اند و خود را زیر اسم هایشان در شبکه های مختلف تلوزیونی مخفی کرده اند شکایت می کرد. از بد خلقی هایشان برایم می گفت و از این که او را تنها گذاشته اند و حتی یادی از او نمی کنند گلایه داشت. اسطوره و الگویش مهندس حشمت الله طبرزدی بود که همیشه وی را می ستود و از نیکی به او یاد می کرد. حتی عکس پرفایل و کاور و هر چی رو که فکرش رو بکونیم به عکس های مهندس تغییر داده بود.



آخرین بار دو هفته پیش بود که با  او گفتگو داشتم. می گفت: ماموران وزارت اطلاعات به خانه اش در کرج حمله کرده اند و دست نوشته هایش را با خودشان برده اند. از ترس مادر پیرش برایم می گفت و از اینکه شانس آورد بود برایم توضیخ می داد. کامپیوترش را برای به تعمیر گاه برده بود و ماموران نتواسته بودند آن را به همراه خودشان ببرند. می گفت "عیب نداره که دست نوشته هایم رو برده اند خوب شد که کامپیوتر را برده بودم وگرنه کارم بیخ پیدا می کرد." خیلی طول نکشید که عوامل و باج بگیران آمدند و خودش را بردند و زیر شکنجه  شهیدش کردند. روحش شاد. همیشه به یادت هستم برادر من!


۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

یونیفورم




در زندگی اکثر انسانها اتفاق می افتید آنها نیاز دارند که بنویسند از دردها و رنج هایشان، این دردها به قدری بزرگ است که زندگی انسان را در بر داشته و روحش را در انزوا مثل خره می خورد و پیش می رود و کسی چلو دارش نیستو
 
اشخاصی که یوینفورم بر تن دارند بر کسی که فاقد آن است برتری محسوسی دارد او باید برتر باشد تا بتواند برایت تعیین و  تک تکیف کند و دستور دهد و بی چون وچرا دستورش باید اجرا شود وگر غیر این مجازاتی سخت خواهی داشت. یونیفورم تخریب می کند و جلو می رود تا برتر جلوه دهد. او سوارت می شود تا برایش سواری دهی. یونیفورم ارزش انسانیت را زیر سوال می برد و انسان را از یک دیگر منفاوتر می سازد به طوری چشم گیری این برتری ادامه دارد. احترامی که انسان ها به یونیفورم می گذاردند جای بس تردید دارد. و سوالاتی را در ذهن هر کس که از او پایین تر هستند بوجود می آورد.

یونیفورم از خود می پرسد:  قدرت من بیشتر از بشر است. او روح ندارد، پس عذاب وجدان هم شامل حالش نمی شود. او را با چند تکه از پارچه به وسیله نخ و سوزن به هم وصل و دوخته شده اند می دوزند و به این ترتیب او هویت پیدا می کند. یونیوفورم بر تن کسانی است که کمترین شناخت، و بوی از انسانیت به معنای واقعی نبرده اند و ارزش و احترام انسان ها را به خاطر برتریش زیر سوال برده است، نشسته است. یونیفورم به مانند سواری که بر زین اسب نشسته است می تازد و برای تخریب انسانها در جاده های خاکی پیش می رود. چون روح ندارد پس کوچکترین ارزش به افراد و حیواناتی که  زیر پایش له می شوند ندارد.

این یونیفورم است که حرف اول و آخر را می زند بر تن کسانی که انسانیت را زیر سوال برده اند. افراد جامعه در چشم او حقیر، بی هویت، بی شخصیت و بی وجدان هستند. فکر می کند چون خود روح ندارد دیگران نیز از این قاعده پیروی می کنند پس تا آنجا که قدرتش به وی اجازه می دهد برای پلشتی و حقارت پیش می رود.

او لباسی است در قالب یک انسان؛ من انسان های زیادی را دیده ام که لباس و یونیوفورم نداشتند  و لباسهای زیبا و یونیفورم های را نیز دیدم که هیج اثری از  انسانیت درونشان وجود نداشت.

سیروس زارع زاده اردشیر

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

دیروز من فردای تو

دردی دارم بزرگ در تنهایی در دل بی هویتی که نمیتوانم با این وضع بیان کنم سنگین است شاید هم سخت است زندگی، اما اگر کودک باشی باز هم باید اینگونه زندگی برایت سخت بگذرد. چرا؟

مگر من چه کرده ام که اکنون باید با چشمانی پر از اشک انگشتانم را بر روی این دکمه های لعنــــــتی فشار دهم و آنچه را از ذهن نداشته ام بیرون می آید بازگو سازم. برای مادرم و پدرم گریه نمیکنم برای خودم میگریم که چرا اینگونه هستم؟ گناه کودکانی و مادرانی که به مانند مرا به دنیا آورده اند چسیت که باید این گونه زجر بکشیم. میگویند تقدیر اینگونه است اما من به تقدیر هم ایمان ندارم تقدیر در دست توست و خودت آن را رقم خواهی زد آینده در دستانت است چون تو در آنجا زندگی خواهی کرد و در آنجا خواهی مرد. من از این میترسم که مرگم نیز به مانند امروز تلخ باشد نه برای اقوام و دوستان بری خودم. خودم که کـــــِه بودم؟ برای چه به دنیا آمدم؟ و برای چه هدفی تلاش میکنم و سرانجام این هدف به کجا خواهد انجامید؟ آیا من همان فرد ایده آل جامعه هستم یا یک مورچــــۀ که هر کس از کنارم میگذرد مرا زیر پایش له میکند شاید فکر میکند من دردی احساس نمیکنم و فقط این انسان است که درد را احساس میکند و هر موقع جای از اندامش بدرد می آید دکتری یا دوای یا با فریاد آن را بیان میکند من هم به مانند شما فریاد می زنم اما کسی گوش شنوا ندارد از این رو میگویم برای خودم که کسی درد تو را احساس نمیکند آری چون کوچکتر از آنی هستی که کسی بخواهد به فریادهایت پاسخ دهد. آه! اکنون احساس میکنم که در برزحی بیش نیستم، برزخی که بیشتر بوی ناجوانمردی می دهد تا جوانمردی. آیا جوانمردی مرده است؟ یا اینکه من چشمانم را به حقیقت بسته ام و در تاریکی راه میروم با چراغی کوچک که فقط اطراف خود را می توانم ببینم نه چیز دیگر را. و در این تاریکی راهَم را با این چراغی که تنها امید من برای نجات بود از دست داده ام. نمیدانم کدام راه بهتر است. در تاریکی جوانمردی وجود ندارد پس در روشنایی چرا اینگونه است و ناحق به حق برتری دارد. من راهم راه خود را گم کرده ام اما نمیدانم از کی و کجا.؟ شاید هم اشتباه میکنم و من اینگونه دنیا را می بینم. دنیای واقعی این است که میبینی راه برتری وجود ندارد. خسته ام از این دنیا. نمیدونم در مورد قدرت خدا اما من خسته شدم هیچ گاه خوشبختی و شانس در زندگی نداشتم چرا که حتی کسی نبوده همه پشت مرا خالی کرده اند. از این زشتیها سخن میگوییم آیا این هم تقدیری است برای کسی که هیچ گاه در زندگی موفق نبوده؟ شانس هیچگاه در من را به صدا در نیاورد و این است که خسته شده ام از این زندگی "فانی" و  راهی که در آن قدم گذاشته ام. راهی بی پایان و بدون برگشت. اشکهایم را با دستمالی که پر از خارهای ریز و درشت است خشک میکنم شاید خراشهای که این بر صورت و چشمانم می اندازد روی به کارم آید و و من را به آینده امیدوار کند به خود افتخار کنم که من هم روزی سختی کشیدم و اشکهایم را این گونه خشک کردم. راه برگشت وجود ندارد اما این راه را با این زخمهای صورت ادامه خواهم داد تا روزی که مرگم فرا رسد اما در این راه تاریک که ناجوانمردی در آنجا حکم فرما است تا لحضه مرگم حق کسی را نخواهم خورد.

۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

من برده تو نیستم. «برای زنان ایران زمین که زیر شلاق استبداد در حال متلاشی شدن هستند»






من یک فرد هستم. یک موضوع شاید هم یک انسان نوعی در این زندگی اهریمنی. در زندگی که اسم ام را مرد گذاشته اند و یادم داده اند که زنانگی را نشناسم. او را برای امیالم به کار گیرم بدون اینکه فکر کنم کاری که  انجام می دهم می تواند بازتولید خشونت بر زنی باشد که وجود من را امروزی کرده است. سیمون دوبووار در کتاب "جنس دوم"  در مورد تحقیر زنان در جامعه می نویسد: "زیرکانه ترین راه برای تسلط بر هر جامعه تحقیر و محدود کردن زنان آن جامعه است. زیرا زنان اسیر.. دیگر قادر نخواهند بود انسانهایی آگاه و و آزدای خواه پرورش دهند." به عبارت بهتر زمانی که یک زن نسبت به حقوق و وجود خویش آگاه باشد می تواند فرزندی خردمند  پرورش دهد. پس متین است که گاهی مردان نیز در قالب یک زن خشونتی که بر آنان روا داده می شود را بازنگری کنند و برای ادای احترام به زنان به پا خیزند و برای وجودش سر تعظیم فرود آورند و به خود بقولانند که زن انسانی "مریخی" است. 
پس بدون اینکه زن باشیم می توانیم خشونت را تعریف کنیم.
من خشونت را نمی توانم بازگو کنم اما می دانم که وجود دارد! می دانید؟ خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزارو گاهی یک نگاه است. نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی لباس زنی وقتی که دولا شده و چایی تعارف می کند. نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده. نگاهی که ما نمی بیینیم. که نمی دانیم ادامه اش وقتی چشم های ما در مجلس نیستند چیست. ترسی است که ارام آرام در طول زمان بر جان زن نشسته خشونت بی کلام، بی تماس بدنی، مردی است که در را که باز می کند زن ناگهان مضطرب می شود، غمگین می شود. نمی داند چرا. در حضور مرد انگار کلافه باشد. انگار خودش نباشد. انگار بترسد که خوب نیست. که کم است. که باید لاغرتر باشد چاق تر باشد زیباتر باشد خوشحال تر باشد سنگین تر باشد سکسی تر باشد خانه دارتر باشد عاقل تر باشد. خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر میکند باید باشد. خشونت آن نقابی است که زن می زند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد.

مرد می تواند زن را له کند بدون اینکه حتی لمس اش کند. بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند. این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده خشونت، آزار، تحقیر امتداد همان "مادر جنده ها، جنده ها، خواهر جنده ها، مادرش را فلان ها، عمه اش را بیسارهایی"  است که به شوخی و جدی به هم و به دیگران می گوییم.

 خشونت، آزار، تحقیر همان "زن صفت، مثل زن گریه می کردی هایی" است که بچه هایمان از خیلی کودکی یاد می گیرند. خشونت دیدگاه افسار گسیخته مرد به زنی است که او را در حباب استارت خویش به برده گی در آورده است بدون آنکه زن در موردش آگاه باشد. خشونت، آزار، تحقیر، پله های بعدی نردبانی هستند که پله ی اولش با فلانی و بیساری معاشرت نکن چون... فلان لباس را نپوش، موهایت را اینگونه و آنگونه، چون من می دانم بهترین را، است.  چون هایی که اسمشان می شود "عشق". عشق هایی که می شوند ابزار کنترل برای زنانی که فکر می کنند زندگی همین است و بهتر از این نیست، که منتهی می شوند به زنانی بی اعتماد به نفس، بی قدرت، غمگین، تحقیر شده، ترسان، وابسته، تهدید به ترک شده و شاید کتک خورده که فکر می کنند همه ی زخم هایشان از عشق است. که مرد عاشق زخم می زند و زخم بالاخره خوب می شود. و فکر می کنند چون نمی توانند حرف بزنند  چون نمی توانند تصمیم بگیرند، باید در زیر خروارها توهین و تحقیر به مرد عاشق آری بگوییند و مرد به آنان بگویید چه چیزی خوب است یا بد. آیا این خود ناآگاهی زنان نسبت به زنانگی شان نیست؟ مردی که شکم پرست است و او را کالایی بیش نمی پندارد. خشونت زنی است که زیر نفس های آغشته به بوی الکل مردش تظاهر به لذت می کند و فکر می کند قاعده ی بازی همین است.

خشونت توجیه آزار روحی، کلامی، جسمی، جنسی مردی است که مست است. مستی انگار عذر موجهی باشد برای ناموجه ترین رفتارها.   می دانید؟ کتک بدترین نوع خشونت علیه زنان نیست. کبودی و زخم و شکستگی خوب می شوند. قدرت و شادابی و باور به خویشی که از زن در طول ماهها و سالها گرفته می شود گاهی هیچ وقت، هیچ وقت، ترمیم نمی شود.

 خشونت دست سنگین پدری است که بر صورت دخترک 9 ساله اش بلند می شود اما هرگز فرود نمی آید.خشونت گردنکشی برادری است که نگاه پسرک معصوم همسایه را کور می کند و خواهر را ناامید می کند از عشق پاک و دیوار به دیوار همسایگی. خشونت آروغ زدن های شوهر است به جای دستت درد نکند برای دستپخت عالی یک صبح تا ظهر حبس شدن در آَشپزخانه . خشونت قانون نابرابر حق قیومیت پدربزرگی است که در فقدان پدر، صاحب بلامنازع نوه ی دختری اش می شود بی اینکه حضور مادر در جایی دیده شده باشد. خشونت حق ارثی است که پس از مرگ پدر به تو داده می شود نیم آن چیزی که برادرت می گیرد و تازه منت بر سرت می گذارند که نان آور خانه ات دیگری است.

 خشونت خود ما زنانیم که تمامی اینها را می پذیریم بی هیچ اعتراضی و آن کسی را  هم که در میانمان به اعتراض بلند می شود با القاب زن فلان و بهمان به سخره می  گیریم . خشونت خود خودمانیم و به قول جمال زاده که می نویسد "از ماست که بر  ماست" ما هم می گوییم آری از ماست که بر ماست.